۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

فصل 3 : اینا مشکلات عادیه


دانشگاه تهران

سارا سر جلسه دور و برشو نگاه کرد ببینه کیا دورش نشستن. بعد بلند شد برگه ها را از استاد گرفت تا توزیع کنه، به شمس ایرانی که رسید، شمس ایرانی تیکه انداخت: خدا بَد نده خانم راد!
سارا مطلب را نگرفت، گفت: چطور؟ شمس ایرانی گفت: هیچ چی، چشماتون یه حالی بود، شمام که شب امتحانی نیستین مثل بعضی از این دانشجو نماها! گفتم خدای نکرده سرمایی چیزی خورده باشین.
سارا دندوناشو از لج فشار داد رو هم و گفت: نه فکر کنم یه چیزی تو هواست. و رد شد.
خون خونش را می خورد، با خودش گفت دانشجونما هان؟همچین نمایی ازت به پا کنم که از موزه های خارجی دعوتت کنن!
نگاه کرد رو برگه امتحان، خوب شد، سوال اول از فصل چهار!

گذرگاه جبالیا

اینا مشکلات عادی فلسطینه، بازم امروز نتونستن از ایست بازرسی رد بشن، کلا بسته است، حتی دیگه اجازه ی عبور مریضا را هم نمی دن. باریکه، از طرف کابینه ی اسرائیل منطقه ی متخاصم تلقی شده. (منبع)
ادوین همون سربازی بود که رعد باهاش حرف زد، یا بهتر بگیم فریاد زد: شما برای ما حق حیاتم قائل نیستین!
ادوین با تمام نفرتش البته به عبری داد زد: حیوون کثیف حق حیات نداره!
رعد عبری بلد بود. زبان دشمنش بود. اومد جواب بده که یه آیه ی قرآن جلوش وایساد " و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله" ... یه نفس عمیق کشید و تیز تو چشمای ادوین زل زد. و جواب داد: ندیده بودم کسی با صاحب خونه ش اینطوری حرف بزنه!
ادوین یه هو از شدت خشم داغ شد، اصلا نفهمید با قنداق تفنگش چطور زد بیخ گردن رعد که پخش زمین شد. تفنگو مسلح کرد، تو یه ثانیه ماشه را چکوند، خوب شد همکارش دستشو کشید تیرش خطا رفت، وگرنه بلوایی می شد! رعد دست گذاشت ببینه خیسی روی صورتش خونه یا نه و گفت: آره، چون من تفنگ ندارم. تفنگم تو دست توه، که اگه تو دست خودم بود تو الان تو سوراخ سنبه های ارض مقدست قایم شده بودی.
دو سه نفر اسرائیلی ادوین را نگه داشتن، از قبل دلش پر بود... فریاد زد: بلدی که! برو یه بمب ببند به خودت، خودتو بترکون، راکت بساز بزن تو سر یهودیا! تو که خوب بلدی تا یه دوربین دیدی یه سنگ بردار بپرون!
ادوین از خداش بود رعد یه کلمه ی دیگه حرف بزنه تا بیفته گوشه ی قفس، رعد، فهمیده بود.
بلند شد. نگاهش تمام مدت به نگاه ادوین گره خورده بود. لباسشو تکوند و دست محمد را گرفت. وقتی داشت می رفت چرخید و دوباره به ادوین نگاه کرد، یه جور سوزندگی تو نگاهش بود.
نگاهشون همدیگه را بدرقه کرد، نگاه هر کدوم به اون یکی نگاه به اشغالگر سرزمینش بود.
وقتی رعد به اندازه ی کافی دور شد ادوین فریاد زد: شما عربا برده های اسرائیلین، همیشه بودین. (نقل قول مستقیم از ی.م از اسرائیل)

دانشگاه تهران

سارا امتحانو بد نداده بود ولی حالش خیلی گرفته بود. یلدا زد زیر خنده تا قیافه ی سارا را دید. سارا گفت: پسره ی ندید بدید!
- باز چی انداخت؟
- دانشجونما!!! فقط مگه من از اون بیشتر نشم! سوال اول رو بلد نبودم.
- سوال دومو که حل کردی، می شی 4 ، از امتحان دیروزم که یه 6 می گیری، خوب شد 10 پاسی!
یلدا خودش از شوخی خودش خنده ش گرفت ولی سارا عصبانی تر از این حرفا بود.
اصلا سر کلاس بعدی نرفت. حتی وقتی یلدا رسید تو خوابگاه هنوز سارا داشت دور اتاق راه می رفت. تا چشمش افتاد به یلدا گفت: دِ چرا نمی فهمی؟ این پسره دراز پشت کوهی باید روش کم بشه!
یلدا گفت: خوب اینا که مشکلات عادی ایرانیاست!!
سارا خوشش نیومد، گفت: همچین عادی ام نیس، به خصوص که من فعالیت سیاسی هم می کنم. نیم نمره کم بیارم ملت سرم سوار می شن که هان دیدی به خاطر فلان میتینگ افتادی! اگه دانشجو بخواد تموم هم و غمش دو نمره بیشتر و کمتر باشه و سرشو بالا نکنه ببینه تو مملکت چه خبره که کشور رفته دست هر چی عقب مونده ی فالانژ دیکتاتوره. استادا یعنی اینو نمی فهمن؟ وقتی سیاست کشور سرکوبه اقلا استاد نباید راه را برای دانشجویی که درد آزادی داره باز کنه؟
یلدا مقنعه ش را برداشت و توی آینه نگاه کرد: درد چی چی؟
- ای خدا باز این شد یه بحث دیگه. اگه دوباره فیلت یاد هندستون کرد به عرضتون برسونم تو گرچه اشتباهی تو ایران به دنیا اومدی ولی من "ایرانی ام". تا وقتی تو ایران بی عدالتی هست وقتمو تلف هیچ عرب ملخ خوری نمی کنم.
یلدا شونه هاشو بالا انداخت و گفت: به هر حال اینم جزو مشکلات عادی ایرانیاس.

فلسطین، جبالیا

محمد با دلخوری گفت: کاش بابا زندان نبود، حتما یه کاری می کرد.
رعد گفت: محکم باش پسر، اینا که مشکلات عادی فلسطینه! و با خودش فکر کرد: خدا می دونه می خوان با ما چی کار کنن!
محمد بالاخره نفهمید اینکه چند ساله پدرش زندانی اسرائیله مشکلات عادیه یا اینکه چند ماهه غزه در محاصره اس،(نقل از و.ن، از فلسطین) ولی دیگه نپرسید چون به هر حال هر دو تا مشکلات عادی فلسطین بود.
رعد فکری بود که اگه الان راه بیفته طرف غزه قبل از تعطیلی دانشگاه می رسه یا نه؟ براش دیگه حرف از این حرفا گذشته بود که درس بخونیم تا فردا بتونیم فلسطینو آزاد کنیم. فلسطین از دست رفته بود اگه امروز به فردا می رسید!
آتش بس ماه ها بود بین حماس و اسرائیل منعقد بود، حماس دیگه یه دونه راکتم نزده بود مشروط بر اینکه اسرائیلم گذرگاه ها را باز کنه ولی اغلب اوقات گذرگاه ها هنوز بسته بود، اینم نمونه ش!
البته گروههای جهاد اسلامی هنوز گه گاه یه راکتی می زدن، چه می شد کرد اونا نه در قدرت بودن نه طرف آتش بس.
ولی باید می رفت دانشگاه، حداقل به خاطر اینکه تنها راهی بود که داشت.


ادوین هنوز از حرفایی که امروز از این فلسطینی شنیده بود عصبی بود، ولی ساکت شده بود و از دور دست به خاک نوار غزه نگاه می کرد، یاد روز فارغ التحصیلی ش افتاده بود. البته اختلاف سنی زیادی با رعد نداشت ولی دانشگاه های اسرائیل که مثل دانشگاه غزه نیست که دم به ساعت یه اتفاقی تعطیلش کنه، می تونی با آرامش درستو یه سره بخونی و تمومش کنی، البته اگه اون عرب اسرائیلیای مزاحم از جلوت رد نشن و روزت را خراب نکنن.
به این باریکه ی لعنتی نگاه می کرد، دلش میخواست همین فردا اسرائیل این تیکه زمین را شخم بزنه و با دریا هم سطح کنه. تنها راهی که می شه عربا را ساکت کرد اینه که هر روز با چماق تو سرشون بزنی (نقل قول مستقیم http://www.guardian.co.uk/commentisfree/2009/feb/10/seth-freedman-israel-elections )
میل خودته عرب بی چشم و رو، اگه می خواستی کنار بیای اینقدر صلح طلب احمق تو اسرائیل پیدا می شد که برات یه حقوقی جور کنه، کشورتو می خوای هان؟ باشه حالا که می خوای دلیرانه برو به جهنم!
این فکرا ادوین را بیشتر و بیشتر عصبی می کرد، پدر اون با اینکه مهاجر بود سوگند وفاداری به اسرائیل یاد کرده بود. اون به پدرش افتخار می کرد (مولف: کلا مهاجرین برای وفاداری به اسرائیل سوگند یاد می کنند)


امیر آباد، خوابگاه دانشگاه تهران
یلدا جزوه را کوبید تو سرش، هر چی جون می کند حواسش جمع درس نمی شد. فکر می کرد باید یه مثالی از خود ایران بزنه برای اینکه به سارا نشون بده ظلمی که تا تو ایران هست سارا خانم وقتشو تلف هیچ عرب ملخ خوری نمی کنه، اصلا قابل مقایسه با ظلمی که در فلسطینه نیس.
تو ذهنش گفت: ببین سارا کی تا حالا تموم مردم ایرانو ... نه اون که اصلا قابل تصور نیس!...* ببین سارا کی تاحالا یه دهم ایرانیا رو یه قدرت خارجی آواره کرده تو خونه هاشون مهاجر نشونده ... نه! بذار بازم ساده تَرش کنم*... فرض کن همین دولت خودمون از شهراشون بیرون کرده، خونه هاشون مصادره شده، از شهرای دیگه یه عده را آوردن مثلا... هممم مثلا ... ایثارگران یا بسیجیا! بگن اینا چون جون برکف هستن حقشونه این زمینو بهشون بدیم
فرض بگیر این هفت ملیونو بندازن تو اردوگاه برای ... نه 60 سال و 40 سال خیلیه، قابل تصور نیس*... مثلا 4 سال با سرنوشت نامعلوم. تو اردوگاه ها تا حد مرگ تحت فشار قرار بگیرن و تا صداشون دربیاد هم قتل عام هزار نفری و شنکجه و تخریب نیمچه خونه ها و محاصره ی شدید و ... بابا چه خبره؟* بی خیال شکنجه و تخریب و محاصره، فرض کنیم یه صد نفری شونو فقط بکشن، بعدم دنیا بهشون بگه تروریست*.
خلاصه چی شد؟
سارا خانم کجای ایران که اینقد فکر می کنی قبل از هر کس تو دنیا باید به دادش برسی چندین ملیون ایرانی (همون ده در صد) را از تو خونه هاشون بیرون کردن خونه هاشونو دادن به مثلا بسیجیا. اونا را هم بچپونن تو اردوگاه برای چند سال و همه ی حقوق بشر و حیوانات و گیاهان و سایرینم از این آدما بگیرن، تا صداشون تو اردوگاه در بیاد هم گارد بریزه 100 نفرشونو بکشه. بعدم بگه اینا اراذل و اوباش بودن. (تازه اونم نه تروریست!)
خوب نسبتی شد ... نه خدایی! کجای ایران همچین ظلمی داریم که تو اینقد اورژانسی به فکر نجاتشون افتادی قبل از همه ی آحاد بشر؟
یلدا نگاه کرد به گوشه ی جزوه ش که حالا اینا را نوشته بود و سعی کرد تخمین بزنه چقدر مسئله ی فلسطینو ساده کرده.
10×10×10×10 ضرب در یه کمی، می ره تو مخرج می شه حدود ...
یلدا با شگفتی از تختش بلند شد و خیره به جزوه ش نگاه کرد، خودشم نفهمیده بود که مسئله را بیش از ده هزار بار کوچیک کرده...!
(استپ های ساده سازی با ستاره مشخص شده اند برای محاسبه ی ساده سازی کل مقادیر ساده شده در هر استپ را در هم ضرب می کنیم)
یه ملت آواره بشن که چی؟ یه عده دوست دارن دور هم باشن؟
Seven basic laws
1. Not to worship idols.
2. Not to blaspheme.
3. Not to murder.
4. Not to steal.
5. Not to be involved in illicit sexual behavior (adultery, incest, homosexuality, etc.).
6. Not to eat the limb of a living creature [not to be cruel to animals].
7. To establish courts of justice to enforce these laws.

هیچ نظری موجود نیست: