۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

تمام مطالب این سایت با رعایت انصاف قابل کپی برداری است و صرفا برای آشنایی و استفاده عموم تهیه میشود نظرات ذکر شده لزوما نظر تهیه کننده آن نیست



سیاحت وظیفه

28 سپتامبر 2008
گواردین، ست فریدمن

ست فریدمن هنگامیکه لندن را برای ملحق شدن به نیروی دفاع اسراییل،ترک میکرد سرشار از اشتیاق و تصورات آرمانگرایانه بود.در این مقاله او تجربیاتش را به عنوان مدافع اشغالگری در کرانه باختری بیان میکند -وتصورات بر باد رفته اش را.چه رنجش هایی نسل جدید ر می آلایند؟
تاریکی شب دهکده را در بر گرفت گرچه این برای ما تفاوتی نمیکرد ،در حالیکه پشت دیواره ناگماش(نفر بر زرهی)دراز کشیده بودیم.ده نفرمان توی فضایی که بزرگتر از یه تخت دونفری نبود چپیده بودند، و هربار که ما یک قلوه سنگ را در جاده هدف قرار میدادیم از آن خارج میشدیم و باز میگشتیم.قسمتی ازاین فضا[ی کوچک] با باقیمانده ناهار وصبحانه فردایمان پر شده بود.عرقی که از سر رویمان میچکید از چرک سیاه شده بود ،و بلوزهای ما به پشتمان چسبیده بود .پچ پچ ها مانند آدم برفی در حال آب شدن میمانند-اگر به خاطر ناله های ساکت او که هر چند وقت یکبار شنیده میشد نبود.من ممکن بود فکر کنم که او ضعف کرده است
هرچند وقت یکبار من انرژی ام را جمع میکردم و بلند میشدم تا موقعیت را از خلال پنجره های کوچک با شیشه های ضد گلوله که در بالای ناگماش(نفربر زرهی) قرار داشت بررسی کنم.پنجره ها خیلی باریکتر از آن بودند که بشود چیزی را به وضوح دید،ولی ما به تازگی یکبار از مرکز تولکرم گذشته بودیم و حالا به نظر میرسید که داریم خیابانهای پشتی تخلیه شده آنرا بارها و بارها دور میزنیم
در حالیکه برای پانزده ساعت به این پاتیل[متحرک] چسبیده بودم ،نمیتوانستم ذره ای نسبت به گیر انداختن تروریستها کم توجه شده باشم-من کاملا آماده بودم تا اعلام عقب نشینی کنم و عملیات دیگری را دو هفته دیگر از سر بگیرم
افسر رسد ما اینگونه نبود.او در جلوی خودرو میایستاد،و شای(اسم یکی از سربازها م.)را وادار میکرد حتی به جلو براند به سمت فقط خدا میدانست چی.او تفنگ ماشینی کار گذاشته شده روی سقف را آماده میکرد ،و آنرا به سمت هر بیچاره ایکه اشتراکا با تانک کوچک ما خیابانهای سنگ فرش شده از قلوه سنگ را استفاده میکرد میگرداند.سرانجام متوجه شدیم که سرعتمان کم شده است و به نظر میرسید که داشتیم از خیابان خارج میشدیم ،که معمولا نشانه این بود که به دنبال مکانی برای پارک کردن و استراحت کردن میگردیم
در یک لحظه که به خود آمدیم ،مشغول بحث شدیم که آیا این یه توقف پنج دقیقه ای یا یک خواب چند ساعته هست که بهمان قول داده شده بود.ما از در عقب بیرون آمدیم و اطرافمان را بررسی کردیم.به نظر میرسید که درحیاط پشتی یک خانه خیلی بزرگ در کوچه خیابانهای مسکونی بودیم،و خانواده صاحب خانه از ایوان با دقت نظاره گر مابودند با حالی مبهوت ازدیدن چیزی ناخوشایند
ما جاگیری کردیم--هرکدام مان دیگری را پوشش میداد ،تفنگها هدف گیری شده و آماده شلیک بودند ،در حالیکه کم کم پیش میرفتیم.جوخه دیگری از یک ناگماش دیگر نیز همینجا بودند ،و از سمت دیگر حیاط نزدیک میشدندو حالا دیگر ما 20 نفربودیم که در این خانه پایین اومده بودیم و قصد داشتیم ؟آنرا برای شب در اختیار بگیریم(برای مقاصد نظامی)
افسر ارشد دستورات مختصر [و گستاخانه]لازم را به زبان عربی به اعضای خانواده که روی صندلیها در ایوان نشسته بودند ابلاغ کرد و با ماتان(اسم عبری یکی از افراد م.) داخل خانه از نظر غیب شد و دستور داد که خانواده را در ساختمان زندانی کنیم .وقتی که ما خانه را پاک (از لحاظ خطر احتمالا م.) تشخیص دادیم در مهمانخانه جمع شدیم تا دستور بگیریم.دونفری جفت شدیم تا نگهبانی بدیم ،هرکدام 20 دقیقه از چهار ساعت در پیش رویمان را شیفت بودیم در حالیکه بقیه میخوابیدن.بلوزهایمان را کندیم آنها را مثل بالش گرد کردیم و روی زمین سنگفرش شده اتاق نشیمن ولو شدیم

ما دستور داشتیم به هیچ عنوان به چیزی در خانه دست نزنیم ،حتی از رویس های بهداشتی استفاده نکنیم
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: