۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

او را کشتند چون یک فلسطینی بود



در 30 سپتامبر 2009 ساعت 11 صبح یعنی سه هفته پیش فواد محمود ناییف تورکمن بیرون مدرسه خود در دهکده یاباد ایستاده بود، درست زمانیکه توسط یک جیپ نظامی اشغالگر زیر گرفته شد. یاباد در کرانه شرقی قرار دارد و در نزدیکی شهر جنین میباشد.یک سخنگوی ارتش اشغالگر بعد از آن اذعان نود که صدها فلسطینی در آن منطقه اغتشاش درست کرده بودند ، و اینکه جیپ مشکل فنی داشته است . با اینحال ،شاهدان عینی از صحنه میگویند که داشن آموزان هیچ یک از کارهای ادعا شده اشغالگران را انجام نمیداده اند . جودی مک ایتایر با پدر فواد یعنی با محمود تورکمن و برادر 12 ساله اش فدی برای انتفاضه الکترونیکی مصاحبه کرده است [در زیر میخوانید]: جودی مک اینتایر : فواد چگونه بود؟

محمود تورکمن : شبیه هر پسر دیگه ای .با جدیت در مدرسه کار میکرد ، . در بین دوستانش مورد توجه بود.او سال آخر دبیرستان بود و داشت برای رفتن به دانشگاه برنامه ریزی میکرد.فواد همیشه به من یگفت مایل است تحصیلات خود را به سرعت تمام کند
تا کمک خرج خانواده باشد [که شامل یازده کودک است].هنگام تعطیلی مدرسه ها ،فواد در کار ساختمان سازی به کمکم می آمد. یکبار از من پرسید : پدر شما به این سختی کار میکنیدتا برای ما پول و غذا و پوشاک تهیه کنید --چرا ما نباید کمکتان کنیم>
وقتی در خانه بود یک بند با کامپیوترش مشغول بود --که خودش آنرا خریده بود،و حتی اجازه نداده بود کوچکترین جزیی از ان را تهیه کنم.
فواد همیشه مرتب بود به سر و ضع خود میرسید و موهایش را مرتب میکرد. نمیدانم شاید دختری هم بود که او به آن علاقه داشت . ولی حتی اگر هم بود بیش از حد خجالتی بود که این موضوع را بیان کند.
فواد پسر بسیار ساکتی بود ؛او هیچگاه ایجاد مشکل نمیکرد. برای هیچکس!ه
جولی: آخرین باری که فواد را دیدید کی بود؟
محمود: آخرین باری که با فواد صحبت کردم ،مصر بود که میخواد مدرسه را به اتمام برساندتا بتواند ازدواج کند .به او گفتم پس از اینکه برادرت از زندان آزاد شد برای هر دوی شما جشن مفصلی میگیرم[از محکومیت شش ساله برادر فواد در زندان اشغالگرها ها هنوز 12 ماه باقی مانده است]یکبار به فواد گفتم که نگرانم خانه من جای کافی برای همه آنها نداشته باشد . ا. گفت نگران نباشم ما میتوانیم به نوبت در این خانه بخوابیم هرشب یکی مان.
یکی از زنانی که در نزدیکی ما زندگی میکند اخیرا مکه بود و برای فواد یک گردنبند آورد. و از او خواست که آنرا همراه داشته باشد زیرا احساس میکند اتفاق بدی در انتظار او میباشد و این دو روز قبل از مرگ او بود
جولی : وقتی خبر را به شما دادند کجا بودید؟
روزیکه فواد کشته شد ، داشتم سعی میکردم برای ملاقات برادرش اجازه بگیرم. عموی فواد به من زنگ زد و گفت که برای پسرم در مدرسه اتفاقی افتاده، و اینکه اونها در حال حاضر در بیمارستان هستند و من باید هرچه سریعتر خودمو برسونم،ولی او به من گفت فواد حالش خوبه . او نمیخواست که من تنهایی با درد روبرو بشم ه
وقتی به بیمارستان رسیدم ، میتونستم ببینم که پسرم در وضیت بسیار بدی بود. لوله های زیاید به بدن و بینی اش وصل شده بودند ولی او هنوز زنده بود
ولی وقتی جلو رفتم تا بازوی او را بفشارم، حس کردم چیزی در درون او میمیرد . من فورا تکه ای از قرآن رو زیر لب زمزمه کردم و ازز خدا خواستم پسرم را به بهشتش وارد کند . بقیه خانواده هم خود را رساندند تا فواد رو ببینند ولی دکتر ها او را به اتاق دیگری بردند تا برای جراحی آماده اش کنند. گرچه بدبختانه دیگر خیلی دیر بود
جولی: آیا کس دیگری هم در صحنه زخمی شدن او حضور داشت؟
محمود : فواد در خیابان منتهی به مدرسه اش همراه دوستانش ایستاده بود.، درست وقتی که یک جیپ اشغالگران به سمت چپ جاده اصلی و به سمت آنها راهش را کج کرد . همه دوستان فواد با ترس از مسیر جیپ به عقب پریدند ، ولی فواد همانجا که ایستاده بود ماند --او دستانش را بلند کرد و به سمت جیپ دست تکان داد تا بایستاد.
آنهم درست به سمت او آمد ، روی بدنش دنده عقب گرفت و بعد باز برای بار سوم در حالیکه بدن فواد را در زیر خود خورد میکرد به جلو رفت. همه معلمها و شاگردان فریاد میکشیدند تا سربازان اجازه بدهند آنها به دوست زخمی شان کمک کنند ، ولی سربازان در عوض درب مدرسه را مسدود کردند تا هیچکس قادر به کمک به فواد نباشد. معلمها از سربازان میپرسیدند آیا آنها درک میکنند که چه کار کرده اند، ولی آنها پاسخ دادند "ما هیچ کار اشتباهی انجام نداده ایم. این طبیعی است "ه
جولی :فکر میکنید دلیل کشته شدن فواد چه بود؟
محمود: چرا؟ چون او یه فلسطینی هست ،همونطور که اون سرباز گفت این طبیعی هست. ارتش اشغالگران به زندگی هیچ فلسطینی اهمیت نمیدهد.بنابراین این اتفاق همیشه ممکن است رخ بدهد-- اونها حق دارند هرکس را دلشان خواست بکشند.. هنگامیکه آنها از روی فواد میگذشتند حتی به زیر جیپ هم نگاه نیانداختند تا ببینند که چه اتفاقی افتاده است،ولی بیشتر تمایل داشتند درب مدرسه راببندند تا هیچکس نتواند به او کمک کند
آنها سه جیپ دیگر را برای کمک صدا زدند، و هنگامیکه از آنجا رفتند، جیپ برای بار چهارم از روی بدن فواد رد شد. این بی توجهی آشکار آنها به ارزش جان یک فلسطینی را نشان میدهد
یکی از برادران فواد که او هم دانش آموز همان مدرسه است از بالای درب مدرسه یه آنطرف جست زد تا به فواد کمک کند ،آنگاه سربازان به جانش افتادند و او را با تنفگهایشان زدند تا جاییکه از زخمهایش خون جاری شد .برای آنها اهمیتی ندارد--آنها یک پسر را کشته اند ، و پس از آن میخواستند برادر او را نیز بکشند
فواد برای 40 دقیقه به همان صورت رها شده بود . هنوز زنده بود ،ولی به هیچکس اجازه داده نمیشد جلو برود و به او کمک کند. بعد از آن سربازان به معلمها گفتند که کل این جریان یک حادثه بوده است ،ولی هنوز هم هیچ آمبولانسی را صدا نزدند ، گرچه یک آمبولانس با فاصله دو دقیقه از آنها در حال آماده باش بود.. آنها زمانیکه حدس زدند فواد فوت کرده است درب مدرسه را باز کردند و اجازه دادند تا دیگران به کمک بشتابند
اگر سربازان پسر مرا هدف تیر قرار داده بودند شاید من میتوانستم این اتفاق را درک کنم ولی چون شرایط روی دادن آن بسیار غیر قابل قبئل بوده واقعا نمیتوانم با آن کنار بیایم. خیابانی که او در آن ایستاده بود فقط مربوط به مدرسه بود و از جاده اصلی 40 متر فاصله داشت ، بنابراین هنگامیکه آنها به آن صورت به سمت چپ پیچیدند قصد داشتند کی را بکشند. همان هنگام آنها بارها از روی بدن او رد شدند ، . کبد فواد روی پیاده رو افتاده بود. برادرم آنرا داخل یک پلاستیک گذاشت تا من آنرا نبینم
در هنگام انتفاضه دوم یک حادثه اینجا در یاباد اتفاق افتاد و یک جیپ اشغالگران کنترلش را از دست داد و از جاده خارج شد. برادر نمن که شاهد آن بود به کمک آنها شتافت ، و یک آمبولانس خبر کرد و حتی کمک کرد اسلحه هایشان را بازیابی کنند . سربازان در یک حادثه گیر افتاده بودند و در نبرد و طبیعی است به هرکسی که دچار حادثه شده است کمک کنی . ولی هنگامیکه فواد روی زمین افتاده بود، و بسیار نزدیک به مرگ بود ، و سربازان میگفتند که آن یک حادثه بوده است ، ولی به هیچوجه مایل نبودند آمبولانس خبر کنند . از آن گذشته هر جیپ اشغالگران کسی را که آشنا به کمکهای اولیه است را دارد،برای موقعی که یکی از یربازان مجروح شود، ولی آنها از کمک به فواد سرپیچیدند. همه معلمها اتومبیل داشتند تا با آن فواد را به بیمارستان برسانند ، ولی سربازان از اینکار ممانعت به عمل آوردند پدرها مایل هستند فرزندانشان را به ئمدارس دیگر بفرستند
جودی : مرگ ائو چه تاثیری بر خانواده گذاشته است؟
محمود: فواد در خانواده خیلی عزیز بود و با همه برادران و خواهرانش به خوبی کنار می آمد . حالا وقتی توی خانه قدم میزنم و همه وسایل او را در جا هاییکه قبلا هم بودند میبینم -- رختخوابش ،کامپیوترش ،لباسهاش -- احساس میکن انگار هنوز هم با ماست همینجاست
کوچکترین برادر فواد سه ساله است ، و او عادت داشت که همیشه وقتی فواد با کامپیوترش کار میکر پیش او برود و از او یخواست برایش موزیک پخش کند تا بتواند با آن برقصد. هربار که فواد از در جلویی خانه داخل می امد او میدوید و بغلش میکرد. اکنون او هربار از من یپرسد فواد کجاست؟ من دلم برای فواد تنگ شده است --من فواد را اینجا میخوام ،من به او گفتم فواد به بهشت رفته است
جودی:نظرات سیاسی فواد چگونه بودند؟فواد همیشه به من میگفت ما باید اینجا در فلسطین صلح را برقرار کنیم . او از دیدن جنگ بین فلسطینیها و اسراییلیها منزجر بود، او با ناشکیبایی آزادی را فریاد میزد؛تا بتواند هرجا میخواهد برود بدون اینکه دیوارها و یا پستهای ایست بازرسی سد راه او باشند. او صلح میخواست ، زیرا این بدان معنی بود که او میتوانست به مدرسه برود بدون اینکه بترسد
جودی :شما به سران دنیا چه خواهید گفت؟
محمود: ما صلح میخواهیم . ما نیاز به یک راه حل برای زندگی آزاد در اینجا داریم. زندگی ما در اینجا بسیار مشکل است و هر شخص فلسطینی در رنج است . مردم در حالیکه در ایست بازرسی ها بازداشت میشوند و کتک میخورند کشته میشوند ، کودکان کشته میشوند، زنان حامله با نوزادانشان در حالیکه هنوز در دوران حاملگی خود هستند به قتل میرسند، بنابراین جهان باید کک کند
جودی: فدی ، برادر بزرگترت را چگونه به خاطر می وری ؟
فدی تورکمن : من فواد را در خوابهایم میبینم ، در حالیکه با ما میگوید و میخندد . من در مدرسه بودم هنگامیکه معلمم به من گفت ، به خانه ات برو ، برادرت کشته شده است . من تمام راه را به سمت خانه دویدموقتی رسیدم گریه افتادم
فواد همیشه در تکالیفم به من کمک میکرد... در واقع ما به یکدیگر کمک میکردیم . او به من اجازه میداد با کامپیوترش کار کنم. ما با هم به مسجد میرفتیم
شب قبل از مرگش ، فواد اینجا د خانه بود و با من و دوستانم بازی میکرد
من همیشه برای فواد تعریف میکردم که وقتی بزرگ شدم میخواهم چه کار کنم ، و او به من قول داد من را به سرتاسر دنیا ببرد
جودی مک اینتایر گزارشگر از اتحاد پادشاهی انگلستان ،در حال حاضر در کرانه شرقی اشغالی در دهکده بیلین زندگی میکند