۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

فصل 2:رعد ، تو وقف خدایی!!ا

ادوین توی همین زمین به دنیا اومده بود. غزه. توی یکی از شهرک های صهیونیست نشین که اخیرا دولت اسرائیل به خاطر مقاومت فلسطینیا جمعش کرده بود. از بچگی یه اسم مزاحم توی گوشش بود: عرب فلسطینی!ا
تازه دبیرستانو تموم کرده بود و دوره ی سربازی ش را می گذروند، بیشتر اسرائیلیا ناراحت بودن که سه سال از عمرشونو مجبورن تو سربازی تلف کنن ولی ادوین می خواست سرباز باشه، می خواست انتقام بگیره، اونو از شهرک دوران بچگی ش بیرون کرده بودن. خاکی که تورات گفته سرزمین موعود اون و همکیش هاشه. هنوز هوا کاملا تاریک بود. یاد پولی افتاد که برای ترک غزه به خانواده اش پرداخت شده بود. چند صدهزار دلار به پول امریکا یا چند ملیون شِکل به پول اسرائیل. فکر کرد احمقا فکر می کنن خونه ی آدم را می شه با پول خرید. کتاب مقدس را یه بار دیگه ورق زد: עַתָּה לֵךְ וְהִכִּיתָה אֶת-עֲמָלֵק, וְהַחֲרַמְתֶּם אֶת-כָּל-אֲשֶׁר-לוֹ, וְלֹא תַחְמֹל, עָלָיו; וְהֵמַתָּה מֵאִישׁ עַד-אִשָּׁה, מֵעֹלֵל וְעַד-יוֹנֵק, מִשּׁוֹר וְעַד-שֶׂה, מִגָּמָל וְעַד-חֲמוֹר. {ס} (ترجمه: پس الا´ن برو و عماليق را شكست داده، جميع مايملك ايشان را تماما نابود کن و بر ایشان شفقت نکن، بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش... اول سموئیل فصل 15 آیه 3 این برای ادوین یه آیه ی آشنا بود، و خیلی هم طبیعی چون یهود قوم برگزیده ی خداست، اگه سرزمین موعودش را به زبون خوش ندادن باید به زور ازشون پس گرفت، اونا بیش از هزار سال تو سرزمینی زندگی کردن که مال پدرای منه! ادوین
خیلی ناراحت بود حس می کرد دیگه از یهودیت چیزی تو اسرائیل باقی نمونده. حتی بعضیا حرف از صلح می زنن، فکر می کنن باید یه گوشه ای از زمینو داد به فلسطینیا. خوبه تورات را بخونن و ببینن شائول به خاطر اینکه فقط چندتا بره و گوساله را از اون قوم عمالیقی نکشت مورد نفرت خدا قرار گرفت. خوبه تلمود را بخونن ببینن نژاد غیر یهودی نصف ارزش اونا را هم نداره.
غزه، اردوگاه جبالیا، ساعت 4 صبح
نقل از روزنامه اعتماد ؟ (به نقل از گاردين) -رعد، تو وقف خدایی!... مادر رعد اینو از بچگیش تو گوشش خونده بود. رعد تو غزه به دنیا اومده بود جایی که مقاومت مثل نون شب و درس مدرسه جزئی از زندگی بود. نگاه کرد به برادرش محمد، که آماده می شد بره مدرسه. از وقتی محاصره ی غزه تنگ شده بود حتی قیمت نون خالی هم سر به آسمون گذاشته بود. -محمد بچه است، یعنی می فهمه این همه درد برای چیه؟ نامردا غزه را تخلیه کردن که هیچ اسرائیلی توش نباشه تا بتونن تا حد مرگ فشارو روش زیاد کنن. رعد داشت این فکرا را کنار هم می چید. دید محمد یه تیکه نون خشکه برداشت و گذاشت تو جیبش، ودو تا دفتر انداخت تو کیفش. رعد به کلیدی که آویزون کرده بود دور گردنش چنگ انداخت. این کلید قدیمی خونه ی پدریش تو حیفا بود. چطور یه عده مهاجر به خودشون جرات داده بودن اونا را از خونه و خاکشون تحت حمایت قدرتای خارجی بندازن بیرون و اسم این کارو بذارن اراده ی خدا، خدا کجا یه همچین ظلمی می کنه؟ کدوم ملتی تو دنیا اینطوری از تمام سرزمینش آواره شده و تو اردوگاه زندانی شده. حتی اونایی که از فلسطین حمایت می کنن خیلی هاشون فکر می کنن درد فلسطین فقط همینه که محمد جز نون خشک چیزی نداره برای غذا بخوره. تازه منت چندرغاز پولی که کشورای اسلامی و اروپایی براشون می فرستن ده برابر کمکی یه که واقعا به فلسطین می شه. کاش می تونست برای محمد یه نیم لیتری شیر بخره. اگه مثل بقیه ی مردم دنیا کشوری داشت که توش حق حیات داشته باشه و دولتی که حداقل صداش را به گوش دنیا برسونه شاید می شد. فکر کرد: همه ی بدبختی های ما از آوارگیه، یعنی محمد اینو می فهمه؟ محمد بچه است! محمد آماده شده بود. باید از یکی دوتا ایست بازرسی رد می شد، برای همین بود که قبل از روشن شدن هوا راه می افتاد فکر رعد مشغول بود: احتلال (اشغالگران) داره برای جنگ آماده می شه، تو این یه وجب جا می خوان ما را به سیخ بکشن، آتش بس که تموم بشه، از این در و دیوارای نیم بند آتیش تا آسمون هفتم بالا می ره، یه تل خاک می مونه از این باریکه. آیا کسی تو دنیا هست که حواسش به قتل عام باشه؟! بوی سوختگی را از الان می شنوم خدایا، یکی به داد مردمم برسه! خدایا گیرم ما تروریست، این محمد که دیگه زورش به کسی نمی رسه. هر کسی دنبال کار خودش، دنبال مشکلات روزمره ش، یکی خسته اس، یکی حال نداره، یکی بدهکاره، یکی درگیره، یکی امتحان داره، یکی از عربا بدش میاد، یکی با اسلام بَده، یکی با اسرائیل خوبه،... بابا این تیکه زمین داره برای نسل کشی آماده می شه! یعنی اینقد مهم نیس؟ خدا، فریاد ما را کیه که تو این دنیای به این بزرگی بشنوه؟ آخ یعنی محمد می فهمه؟ یه هو انگار که یه چیزی از خواب بیدارش کرده باشه یا محکم خورده باشه تو سرش، چیزی یادش اومد که از بی قراری بلند شد تا دم در راه رفت: "حسبنا الله و نعم الوکیل" ... رعد، تو وقف خدایی! چطور فکر کردی غیر خدا کسی حمایتت کنه؟
محمد آماده شده بود. باید از یکی دوتا ایست بازرسی رد می شد، برای همین بود که قبل از روشن شدن هوا راه می افتاد
ایران، تهران ساعت 2:30 صبح
امتحانا کمر دانشجوها را شکسته، سارا و یلدا اولین میان ترمشونو داشتن، اصولا وقتی تو خوابگاه این وقت شب چراغ روشن می مونه یعنی همین دیگه، یعنی امتحانا کمر دانشجوها را شکسته! بازم خوبه این دوتا همکلاسن، رسم که نیست دانشجو تو دوره سال درس بخونه! - فصل چهارو خوندی؟ - مگه فصل چهارَم هست؟... سارا که ولو شده بود پایین میز روی کتابش با این حرف نیم خیز شد و با حالت نیمه شوک به یلدا نگاه کرد. - چی کار کنم حالا؟ - کوتاهه که! سارا با دلخوری دوباره ول شد روی کتابش. چند نفر سر میزای دیگه اشاره کردن ساکت باشین. یه نفر رو جزوه ش خوابش برده بود. سارا عصبی شده بود، همین طوریشم نمی شد از این استاد نمره گرفت. با خودش فکر کرد: اگه نمره م از شمس ایرانی کمتر بشه که ضایعه! بهونه جور می شه که این دخترا با این همه هارتو پورتشون هیچ چی بارشون نیس! صفحه های جزوه شو شمرد، دید نه حالا حالاها داره بخونه. یه فکر دیگه اومد تو ذهنش: اگه بیفتم چی؟ یلدا خوابش گرفته بود. هنوز یه دورش را تموم نکرده بود. دلش هوا کرده بود الان خونه باشه پای تلویزیون، این موقع شب معمولا فیلم قدیمیا را می ذاشت. برگشت گفت: - ای خدا الان خونه بودیم چی می شد؟ - می گم این جزوه ش را بخونیم بسه برا فصل 4؟ - آره بابا، کتابو که دیگه نمی رسی بخونی. عجب تحویلی گرفتی ما را! فکر کردم یه چیزی بلغور کردم! - چی؟ خونه؟ صندلیتو بچسب که از همین جام دو روز دیگه که سالن مطالعه شلوغ بشه می اندازنمون بیرون. اصلا تو خوابگاه نمی شه درس خوند. چطور این استادا ما خوابگاهیا را می ذارن کنار شاهرخ شمس ایرانی؟ - بزرگ ترین بلای قرن: امتحانات! یلدا اینو گفت و بازم بیشتر توی صندلیش سر خورد پایین. یکی با ته خودکار زد رو میزش که یعنی ساکت. یلدا فکر کرد اگه یه کم وقتش باز می شد می تونست به کارای دیگه هم برسه، کارایی که هیچ کس به فکرشون نیس، مثلا یه مقاله بده تو فلان نشریه دانشجویی درباره ی... مثلا راشل کوری. ولی حیف که بدجوری پاش گیر بود، باید چار چنگولی خودشو نگه می داشت مشروط نشه. با صدای خیلی آروم به شوخی گفت: ما نشستیم هی کتاب می زنیم تو سرمون یکی ام پا می شه می ره فلسطین می میره اقلا خونش به یه دردی می خوره. یلدا با دلواپسی جواب داد: اه ولم کن شب محشری، بابا کاش مام فلسطینی بودیم عوض جزوه جویدن دو تا سنگ می پروندیم تو همه دنیا نشونمون می دادن! یه ساده ای مثل تو هم شب امتحان میان ترم درس 4 واحدی می نشست غضه مونو می خورد. احساس خیلی بدی از حرف یلدا بهش دست داده بود، حس می کرد فردا اون داره می ره نمره ی زیر نصف بیاره اون وقت رفیقش به جای اینکه نگران اون باشه نگران یه عده عربه که الان اصلا اسم ایرانم تو ذهنشون نمیاد. ولی در واقع یلدا اصلا جدی نبود، یه چیزی پروند که حس شب امتحان عوض شه. بعدشم دید هر چی فکر می کنه حالشو نداره ده صفحه آخرو بخونه، همون جوری رو صندلی خوابش برد. راشل کوری موند و ... رعد و محمد
در نتيجه اجراي طرح محاصره، هزاران نفر از اهالي غزه در اثر سوء تغذيه و بيماریهاي ناشي از كم خوني مي ميرند. علاوه بر آن تعداد بسياري از كودكان با كمبود شديد غذا دست به گريبانند و غذاي آنها را بيشتر، نان و چاي تشكيل مي دهد. در هفته گذشته با چندين خانواده در غزه تماس گرفتم و خواهش كردم كه با كودكان آنها صحبت كنم. پاسخ هايي كه از كودكان گرفتم واقعاً هولناك بود. من با 10 كودك صحبت كردم و به شدت متاثر شدم از اينكه دريافتم 7 نفر از آنها غذاي شان طي هفته نان و چاي و كمي گوجه فرنگي بوده است. افراد بالغ به ويژه پدر و مادرها شدت فاجعه اي را كه با آن روبه رويند آشكار نمي كنند. آنها خيلي كوتاه پاسخ مي گويند <الحمدلله> ولي لحن صداي شان حاكي از آن است كه نگراني و پريشاني زيادي را تحمل مي كنند.

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

فصل یک : دسترسی ناممکن است

چند وقت پیش توی یه خبرگزاری معروف آمریکایی خوانده بود که یه سرباز اسراییلی مامور تخریب ، یه دختر آمریکایی رو که سد راهش شده بوده تا جلوی خراب شدن خونه های فلسطینیها رو بگیره عمدا با بلدوزر زیرگرفته و کشته واقعا این خبر قلبش رو تکون داده بود خبر رو به تاریخ همون روز تو آرشیو خبرگزایهای دیگه هم پیدا کرد . نتیجه اولین یافته اش این بود
مشترک گرامی دسترسی به این سایت امکان پذیر نمیباشد
کرامات جمهوری اسلامی رو میبینی !آخه بابا این خبر که به نفع خودتونه .حسابی لجش گرفت .باز رفت سروقت فیلترشکن ..ولی خیلی زود فراموش کرد .اونطوریکه عادت ایرانیهاست .آخه دید این یکی هم خبرو منتشرکرده بود البته با تلاش برای تبرئه اسراییل.
یلدا اصلا اومده بود رو اینترنت که یه سری به وبلاگهای سیاسی ایرانی بزنه دیده بود یکی از بچه ها لینک این خبرو براش آفلاین گذاشته .اسم راشل کوری دختر کشته شده آمریکایی رو سرچ کرد چند ده صفحه اومد اغلبش هم آمریکایی
عجیبه ،همه میگن صدا و سیمای ایران منبع پروپاگاندای فلسطینیه ! ،اِاِاِجل الخالق، پس چرااز اخبار ایران این خبرو نشنیده حتما اخبار یکی دوبار گفته و رد شده ایناکه هیچی رو نمیگن.“یه بلاگ آمریکایی فلسطینی رو باز کرد “شهید فلسطین ،راشل از واشنگتن” اینا رویدادهای یکی دوسال پیش بود که امروز پیش از ظهر دوباره براش تداعی شده بود،وقتی دوستش سارا(ولبته هم کلاس باهالش)ازدرکلاس با عصبانیت زده بود بیرون .با استاد که حرفش میشد همه چیزی میگفت امروزم دیگه گیر داده بود به فلسطین !ا
همیشه از کلاسهای عمومی بیزار بود تا این ترمم هرطور شده بود دو درش کرده بود، اما این استاد با بقیه فرق داشت ،بد اخلاق و سخت گیر، خیلیم تیز بود نمیشد دورش زد،میشد گفت هرجلسه با استاد بحث کرده بود ولی هربارم ، یه جورایی حالش گرفته شده بود. امروز دیگه تمام دلخوریاش رو خالی کرده بود و از کلاس زده بود بیرون هیچوقت آدمهای اینطوری رو درک نکرده بود آدمهاییکه دید بسته ای داشتن انگار تورو نمیبینن ،مسائلت رو درک نمیکنن،حق حرف زدن و نفس کشیدن بهت نمیدن، اما در عوض خوب سنگ دیگرانو به سینه میزنن .بی مقدمه به یلدا گفت -البته منظورش گفتن نبود بلندفکرکردن بود-آهان یعنی فلسطین؟ کی سنگشونو به سینه زده ؟ما ایرانیا که آخر صفیم!؟
یلدا فکرکرد ولی چیزی نگفت از اون طرف سارا بیشتر از استاد ،دولت و کشورش عصبانی بود نمیتونست اینهمه بی تفاوتی دولت رو نسبت به وضعیت کشور و جوونای خودش رو درک کنه و همینطور دلسوزی بیموردش در حق مردمی ،یه کلمه همش تو ذهنش چرخ میزد و میخواست به زبون بیاره،...آواره..بحثای کلاس ناخودآگاه تو ذهنش مرور میشد و بیشتر کلافه اش میکرد.با خودش گفت :به من چه ...به من چه...به من چه! ولی در واقع از گفتن این کلمه در هر شرایطی بیزاربود بلافاصله یه عالمه درد،و یه کم فکر کرد یعنی ،سرنوشت یه آدم به من ربطی نداره؟مشکل دوره اش کرد؛ بدون اینکه یلدا یه کلمه حرف زده باشه سارا دوباره ادامه داد:پس خودمون چی؟رفاه خودمون ،جوونای خودمون،تحصیلشون ،کارشون،.هزار تا بدبختی داریم.تازه کی میدونه اونجا واقعا چه خبره ؟چیزیکه ما میدونیم و میبینیم همونیه که دولتمون میخواد ما بدونیم تازه غصه یکی دیگه رو هم باید بخوریم!!!؟
این حرف سارا برای یلدا خیلی گرون اومد،یاد اخبار فعالای بین المللی(گروههای حقوق بشر) و صلیب سرخ افتاده بودکه تو ایران کمترین بازتاب رو داره ،یلدا یه لحظه خواست دربیاد که ،چی؟اخبار ایران که هیچی رو نمیگه !؟ ولی با یه نگاه به سارا فهمید بازم نمیتونه جوابشو بده .اصلا سارا الان تو حال و هوای دیگه ای بود.کلا فکر و ذکرش جای دیگه ای بود یلدا فقط میتونست عصبانی ترش کنه .سارا که فکرهاشو مرور میکرد دوباره یاد حرف استاد افتاده بود که گفته بود: شما درد همنوع نداری ،آتیشش گرفت ،به نظر اونا هرکی مثل خودشون فکر نکنه یا بی رگه یا حامی!من بی تفاوتم؟...من بی دردم؟اازپنجره بیرون رو نگاه کرد حیاط دانشگاه شلوغ بود .کنجکاو شد دختر و پسر سمت حیاط پشتی میرفتن. برم ببینم چه خبر شده یلدا که هنوز یه کلمه هم حرف نزده بود بازم چیزی نگفت و فقط راهشو دنبال سارا کشید و رفت پایین، تو راهرو به یکی از همکلاسیها برخورد کردن کلاسا تعطیل شده بود فرزانه بلند گفت :دمت گرم خوب حالشو گرفتی .ای ول خوشم اومد استاد را میگفت ،سارا یه لبخند تلخی زد .اگه با استاد دعوا کرده بود قصد دعوا و حال گیری نداشت چرا هیچکسی حرفاشو نمیفهمید از استاد گرفته تا دوست و رفیق و همکلاسی .با بی تفاوتی دستی به شونه فرزانه زد و رد شد
چندبار بگم خانم پوشش شما مناسب نیست -نگهبان دم در بود که با تحکم داشت سر دوتا از دخترها تقریبا داد میزد دختر ها رو ور انداز کرد .در مقایسه با خیلی ها تیپ ساده ای داشتن گفت:دنیا داره به کجا میره ما هنوز گیرمون چه چیزاییه؟
یلدا زیر لب گفت : گل بود به سبزه هم آراسته شد ،این رفیق ما خیلی حالش خوب بود نگهبان محترم و وظیفه شناسم برامون تکمیلش کردو اما سارا دلش میخواست بره یقه نگهبان رو بگیره ،حیف که دیگه یه دعوا برای امروزش بس بود حوصله درگیری با حراست دانشگاه رو نداشت وارد حیاط پشتی که شدن صدای همهمه بچه ها رو شنیدن .چندنفر از افراد حراست هم بیسیم به دست به اون سمت میرفتن
معلوم نیست دانشگاهه یا پادگان؟
قدماشونو تندتر کردن حتما دوباره بچه های انجمن شلوغ کرده بودن با دیدن اونا حدس زد چه خبره،جلوتر کی پوروتقوی رو دیدن . سارا دوید تا بهشون برسه:سلام شما میدونین چه خبره؟به سلام به خانوم راد ،مثل اینکه از دنیا بی خبریا!؟مگه دستورالعمل جدید دانشگاهو ندیدی ؟رو در و دیوار پره!نوع پوشش خواهرا و برادرای دانشجوت رو ندیدی؟-چرا دیدم الان، پس بچه های انجمن تحصن کردند؟بابا ،اینام وقتشونو تلف میکنن...کی تا حالا این تحصنا فایده داشته که حالا داشته باشه...؟نذاشت حرف کی پور تموم بشه ،عذر خواهی کرد و از اونا جلو زد تا هرچه زودتر خودشو برسونه جلوی دفتر سابق انجمن اسلامی که حالا درش تخته شده بود میخواست وقت بگیره ،خیلی حرفها برای گفتن داشت و این به نظرش موقعیت مناسبی بوددیگه نگاه نکرد ببینه یلدا بهش رسید یا نه؟ یلدا تندش کردکه تو شلوغی سارا رو گم نکنه ،دیگه حوصله این یکی را نداشت ولی پایه شلوغ بازیای دانشجویی بود صدای یار دبستانی من که چند نفری باهاش به طور ناهماهنگ همراه شده بودن تو حیاط پیچیده بود .جلوی انجمن نسبتا شلوغ بود.ظاهرا هنوز سخنرانی اصلی تحصن شروع نشده بودبه رضوی که اسم بچه های داوطلب سخنرانی رو یادداشت میکرد گفت اسمشو بنویسه
یه نگاه تو جمعیت انداخت ببینه آشنای دیگه ای پیدا میکنه؟گاهی هم با بچه ها زمزمه میکرد ،دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز منو و تو درد ما رو چاره کنه...منتظر ایستاد ولی کسی رو ندیدعجب آب زیر کاهیه این یلدا معلوم نیست کدوم وریه!؟یلدا وایساد بغل دستشیه ساعتی طول کشید تا صدای خش خش بلندگوی دستی بلند شهاز دوستای عزیز دانشجو خواهش میکنیم تا سکوت رو رعایت کنن،تا تحصن رو شروع کنیمصدای پویان دبیر انجمن از پشت بلنگوی دستی آ دمو یاد فروشنده های دوره گرد مینداخت همهمه کم کم خوابید و سکوت برقرار شد
دوستان عزیز از اینکه یه بار دیگه نشون دادید دانشجو همیشه در صحنه هست متشکرم از اینکه نشون دادین دانشجو رو میشه زندانی کرد اما نمیشه خفه کرد متشکرم صدای کف و سوت جمعیت بلند شد متشکرم دوستان ،متشکرم
سارا خودشم نمیدونست چرا از این ژستای پویان خوشش نمیومد
دوستان همگی شما حتما دستورالعمل جدید دانشگاه رو دیدید.لطفا گوش کنید ،این قوانین که از هدایای دولت جدید جناب رییس جمهوره توهین مستقیم به درک و فهم و شعور همه ماست. صریحا میگم دوستان عزیز ،اگه امروز ساکت بمونیم و حرفی نزنیم پس فردا هر کسی جرات میکنه به کوچکترین رفتار ما ایراد بگیره،اصلا حد و !مرز این پوشش مناسب رو کی میخواد تعیین کنه.؟نگهبان دانشگاه ؟که اگه از قیافه یکی خوشش نیومد خیلی راحت جلوی ورودش به دانشگاه که خونه اصلی یه دانشجوه رو بگیره؟!؟!لابد فردا بین راهروهای دانشگاه هم دیوار میکشن
بازم صدای تشویق بچه ها حرفهای پویان رو ناتمام گذاشتاونا حق حرف زدن رو از دانشجو گرفتن اونا آزادی رو از ما گرفتن.این یه هشداره دوستان من . ولی دارن گستاخی رو به حدی میرسونن که دیگه حتی حق نفس کشیدنم هم نداشته باشیم.اینجا خونه تووه و کسی حق نداره بهت بگه تو خونه ات چطوری لباس بپوشی!دانشجوی عزیز هوشیار باش
پویان در حالیکه صدای تشویق پی در پی بچه ها همراهیش میکرد از میز پایین اومد.نوبت نفر بعدی بود
میشه افاضه بفرمایین !؟یلدا سرشو زیر انداخته بود و یکریز میخندید سارا یه نگاه بزرگترانه ای بهش انداخت و گفت چرا سر ذوق تشریف آوردین؟ یلدا مثل اینکه آدمی که چیز ملوسی دیده باشه گفت :ازسادگی و معصومیت بعضیها خنده ام میگیره!ابله ؟معصومیت؟باز کی رو وسط گذاشتی؟کلا همه تون رو!؟سارا با دلخوری گفت :بله! کم نیاری یه وقت!؟اما یلدا بی توجه ادامه داد :خدایی خنده داره !بعضیها خودشون رو مرکز عالم هستی میدونن چشمشون هیچ جا رو نمیبینه جز خودشون بزرگترین درد بشری رو این میدونن که بچه پلنگه امروز همبازی نداشته حوصله اش سر رفته!عین این گروههای مدافع پلنگ خال خالی
تو حرص آدمو در میاری یلدا اینا مسئله کمیه ؟چیزی هست تو دنیا از آزادی آدم باارزشتر؟ از عزت نفسش؟از به رسمیت شناخته شدن شخصیتش؟ خیلیه یه تجمع کردیم بگیم آقا بالا سر نمیخوایم ؟حقوق بشر! این حق ما نیست؟
والا...؟ نگو آزادی آدم ،نگو به رسمیت شناخته شدن شخصیت انسان، بگو آزادی من ،شخصیت من، من،من! یه عده آدمو چند کیلومتر اونورتر توی خونه خودشون اسیر کردن، یه زندان روباز چند میلیون نفری، تا از در اومدن توی خونه های اونا نشستن و صاحب خونه هاشون رو عین حیوون ولگرد بیرون کردن. بلکه حتی حقوق همون حیوونم بهشون ندادن! اکدوم شما اهمیت میدین ؟اونوقت تو میگی شخصیت انسان؟دارن تو خاک خودشون میکشنشون !بچه هاشونو شکنجه میکنن اونوقت شما غصه تون چیه؟ که نگهبان دم در میگه خانم آستینت رو بکش پایین !حقوق بشر! هه ..چه جوکی؟ یه بار شد کنار این تحصنا یه شعار بدین یا یه جمله فسقلی بنویسین که یکی جلوی این وحشیای صهیونیستو بگیره!؟همه فکر و ذکرتون اینه که من چی گیرم میاد؟
من دعوا کردم تو عصبانی هستی؟...صبر کن ببینم.این دوتا رو با هم قاطی نکن،دوتا چیزه!وایسا بهت میگم! صبر کن ولی یلدا راهشو کشید و رفتنه اینکه فکر کنین مثل بچه بسیجیا تا چیزی باب میلش نبود آنی جوش می آورد ،نه ! اصلا همچین آدمی نبودها، ولی امروز از همه چی عصبانی بود. از کساییکه با دولت مشکل دارن و کاسه کوزه اش را سر دولت . میشکنن، از کساییکه از فلسطین دفاع میکنن ولی با این دفاع تازه لج همه رو در میارن!از صدا و سیما که هیچ حقیقتی رو نمیگه ولی اکثر مردم فکر میکنن که مسئله فلسطین رو بزرگنمایی میکنه ،از مردمیکه صبح و شب فریاد میزنن ولی گوش دنیا ناشنواست . از راشل کوری که شهید شد و خونش هدر رفت...؟...شاید یلدا نمیدونه که خون شهید هدر نمیره

۱۳۸۷ مهر ۲۰, شنبه

:"بهترین روش برای حل مسئله اسراییل و فلسطین برانداختن دولت اسراییل است


پرفروشترین کتاب در هفته های اخیر در اسراییل چنین عنوانی دارد : مردم یهود کجا و کی اختراع شدند.
نویسنده کتاب که استاد تاریخ دانشگاه تل آویو است در آن مدعی است :"بهترین روش برای حل مسئله اسراییل و فلسطین برانداختن دولت اسراییل است".
ترجمه این کتاب به زبان فرانسه که انتشار آن ماه گذشته میلادی آغاز شد تا کنون سه بار تجدید چاپ شه است من بیش از این شرح نمیدهم مقاله را بخوانید !
Israeli best seller breaks national taboo :: Idea of a Jewish people invented, says historian ::

Dr. Sand argues that the idea of a Jewish nation – whose need for a safe haven was originally used to justify the founding of the state of Israel – is a myth invented little more than a century ago.
An expert on European history at Tel Aviv University, Dr. Sand drew on extensive historical and archaeological research to support not only this claim but several more – all equally controversial.
In addition, he argues that the Jews were never exiled from the Holy Land, that most of today’s Jews have no historical connection to the land called Israel and that the only political solution to the country’s conflict with the Palestinians is to abolish the Jewish state.