۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

فصل یک : دسترسی ناممکن است

چند وقت پیش توی یه خبرگزاری معروف آمریکایی خوانده بود که یه سرباز اسراییلی مامور تخریب ، یه دختر آمریکایی رو که سد راهش شده بوده تا جلوی خراب شدن خونه های فلسطینیها رو بگیره عمدا با بلدوزر زیرگرفته و کشته واقعا این خبر قلبش رو تکون داده بود خبر رو به تاریخ همون روز تو آرشیو خبرگزایهای دیگه هم پیدا کرد . نتیجه اولین یافته اش این بود
مشترک گرامی دسترسی به این سایت امکان پذیر نمیباشد
کرامات جمهوری اسلامی رو میبینی !آخه بابا این خبر که به نفع خودتونه .حسابی لجش گرفت .باز رفت سروقت فیلترشکن ..ولی خیلی زود فراموش کرد .اونطوریکه عادت ایرانیهاست .آخه دید این یکی هم خبرو منتشرکرده بود البته با تلاش برای تبرئه اسراییل.
یلدا اصلا اومده بود رو اینترنت که یه سری به وبلاگهای سیاسی ایرانی بزنه دیده بود یکی از بچه ها لینک این خبرو براش آفلاین گذاشته .اسم راشل کوری دختر کشته شده آمریکایی رو سرچ کرد چند ده صفحه اومد اغلبش هم آمریکایی
عجیبه ،همه میگن صدا و سیمای ایران منبع پروپاگاندای فلسطینیه ! ،اِاِاِجل الخالق، پس چرااز اخبار ایران این خبرو نشنیده حتما اخبار یکی دوبار گفته و رد شده ایناکه هیچی رو نمیگن.“یه بلاگ آمریکایی فلسطینی رو باز کرد “شهید فلسطین ،راشل از واشنگتن” اینا رویدادهای یکی دوسال پیش بود که امروز پیش از ظهر دوباره براش تداعی شده بود،وقتی دوستش سارا(ولبته هم کلاس باهالش)ازدرکلاس با عصبانیت زده بود بیرون .با استاد که حرفش میشد همه چیزی میگفت امروزم دیگه گیر داده بود به فلسطین !ا
همیشه از کلاسهای عمومی بیزار بود تا این ترمم هرطور شده بود دو درش کرده بود، اما این استاد با بقیه فرق داشت ،بد اخلاق و سخت گیر، خیلیم تیز بود نمیشد دورش زد،میشد گفت هرجلسه با استاد بحث کرده بود ولی هربارم ، یه جورایی حالش گرفته شده بود. امروز دیگه تمام دلخوریاش رو خالی کرده بود و از کلاس زده بود بیرون هیچوقت آدمهای اینطوری رو درک نکرده بود آدمهاییکه دید بسته ای داشتن انگار تورو نمیبینن ،مسائلت رو درک نمیکنن،حق حرف زدن و نفس کشیدن بهت نمیدن، اما در عوض خوب سنگ دیگرانو به سینه میزنن .بی مقدمه به یلدا گفت -البته منظورش گفتن نبود بلندفکرکردن بود-آهان یعنی فلسطین؟ کی سنگشونو به سینه زده ؟ما ایرانیا که آخر صفیم!؟
یلدا فکرکرد ولی چیزی نگفت از اون طرف سارا بیشتر از استاد ،دولت و کشورش عصبانی بود نمیتونست اینهمه بی تفاوتی دولت رو نسبت به وضعیت کشور و جوونای خودش رو درک کنه و همینطور دلسوزی بیموردش در حق مردمی ،یه کلمه همش تو ذهنش چرخ میزد و میخواست به زبون بیاره،...آواره..بحثای کلاس ناخودآگاه تو ذهنش مرور میشد و بیشتر کلافه اش میکرد.با خودش گفت :به من چه ...به من چه...به من چه! ولی در واقع از گفتن این کلمه در هر شرایطی بیزاربود بلافاصله یه عالمه درد،و یه کم فکر کرد یعنی ،سرنوشت یه آدم به من ربطی نداره؟مشکل دوره اش کرد؛ بدون اینکه یلدا یه کلمه حرف زده باشه سارا دوباره ادامه داد:پس خودمون چی؟رفاه خودمون ،جوونای خودمون،تحصیلشون ،کارشون،.هزار تا بدبختی داریم.تازه کی میدونه اونجا واقعا چه خبره ؟چیزیکه ما میدونیم و میبینیم همونیه که دولتمون میخواد ما بدونیم تازه غصه یکی دیگه رو هم باید بخوریم!!!؟
این حرف سارا برای یلدا خیلی گرون اومد،یاد اخبار فعالای بین المللی(گروههای حقوق بشر) و صلیب سرخ افتاده بودکه تو ایران کمترین بازتاب رو داره ،یلدا یه لحظه خواست دربیاد که ،چی؟اخبار ایران که هیچی رو نمیگه !؟ ولی با یه نگاه به سارا فهمید بازم نمیتونه جوابشو بده .اصلا سارا الان تو حال و هوای دیگه ای بود.کلا فکر و ذکرش جای دیگه ای بود یلدا فقط میتونست عصبانی ترش کنه .سارا که فکرهاشو مرور میکرد دوباره یاد حرف استاد افتاده بود که گفته بود: شما درد همنوع نداری ،آتیشش گرفت ،به نظر اونا هرکی مثل خودشون فکر نکنه یا بی رگه یا حامی!من بی تفاوتم؟...من بی دردم؟اازپنجره بیرون رو نگاه کرد حیاط دانشگاه شلوغ بود .کنجکاو شد دختر و پسر سمت حیاط پشتی میرفتن. برم ببینم چه خبر شده یلدا که هنوز یه کلمه هم حرف نزده بود بازم چیزی نگفت و فقط راهشو دنبال سارا کشید و رفت پایین، تو راهرو به یکی از همکلاسیها برخورد کردن کلاسا تعطیل شده بود فرزانه بلند گفت :دمت گرم خوب حالشو گرفتی .ای ول خوشم اومد استاد را میگفت ،سارا یه لبخند تلخی زد .اگه با استاد دعوا کرده بود قصد دعوا و حال گیری نداشت چرا هیچکسی حرفاشو نمیفهمید از استاد گرفته تا دوست و رفیق و همکلاسی .با بی تفاوتی دستی به شونه فرزانه زد و رد شد
چندبار بگم خانم پوشش شما مناسب نیست -نگهبان دم در بود که با تحکم داشت سر دوتا از دخترها تقریبا داد میزد دختر ها رو ور انداز کرد .در مقایسه با خیلی ها تیپ ساده ای داشتن گفت:دنیا داره به کجا میره ما هنوز گیرمون چه چیزاییه؟
یلدا زیر لب گفت : گل بود به سبزه هم آراسته شد ،این رفیق ما خیلی حالش خوب بود نگهبان محترم و وظیفه شناسم برامون تکمیلش کردو اما سارا دلش میخواست بره یقه نگهبان رو بگیره ،حیف که دیگه یه دعوا برای امروزش بس بود حوصله درگیری با حراست دانشگاه رو نداشت وارد حیاط پشتی که شدن صدای همهمه بچه ها رو شنیدن .چندنفر از افراد حراست هم بیسیم به دست به اون سمت میرفتن
معلوم نیست دانشگاهه یا پادگان؟
قدماشونو تندتر کردن حتما دوباره بچه های انجمن شلوغ کرده بودن با دیدن اونا حدس زد چه خبره،جلوتر کی پوروتقوی رو دیدن . سارا دوید تا بهشون برسه:سلام شما میدونین چه خبره؟به سلام به خانوم راد ،مثل اینکه از دنیا بی خبریا!؟مگه دستورالعمل جدید دانشگاهو ندیدی ؟رو در و دیوار پره!نوع پوشش خواهرا و برادرای دانشجوت رو ندیدی؟-چرا دیدم الان، پس بچه های انجمن تحصن کردند؟بابا ،اینام وقتشونو تلف میکنن...کی تا حالا این تحصنا فایده داشته که حالا داشته باشه...؟نذاشت حرف کی پور تموم بشه ،عذر خواهی کرد و از اونا جلو زد تا هرچه زودتر خودشو برسونه جلوی دفتر سابق انجمن اسلامی که حالا درش تخته شده بود میخواست وقت بگیره ،خیلی حرفها برای گفتن داشت و این به نظرش موقعیت مناسبی بوددیگه نگاه نکرد ببینه یلدا بهش رسید یا نه؟ یلدا تندش کردکه تو شلوغی سارا رو گم نکنه ،دیگه حوصله این یکی را نداشت ولی پایه شلوغ بازیای دانشجویی بود صدای یار دبستانی من که چند نفری باهاش به طور ناهماهنگ همراه شده بودن تو حیاط پیچیده بود .جلوی انجمن نسبتا شلوغ بود.ظاهرا هنوز سخنرانی اصلی تحصن شروع نشده بودبه رضوی که اسم بچه های داوطلب سخنرانی رو یادداشت میکرد گفت اسمشو بنویسه
یه نگاه تو جمعیت انداخت ببینه آشنای دیگه ای پیدا میکنه؟گاهی هم با بچه ها زمزمه میکرد ،دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز منو و تو درد ما رو چاره کنه...منتظر ایستاد ولی کسی رو ندیدعجب آب زیر کاهیه این یلدا معلوم نیست کدوم وریه!؟یلدا وایساد بغل دستشیه ساعتی طول کشید تا صدای خش خش بلندگوی دستی بلند شهاز دوستای عزیز دانشجو خواهش میکنیم تا سکوت رو رعایت کنن،تا تحصن رو شروع کنیمصدای پویان دبیر انجمن از پشت بلنگوی دستی آ دمو یاد فروشنده های دوره گرد مینداخت همهمه کم کم خوابید و سکوت برقرار شد
دوستان عزیز از اینکه یه بار دیگه نشون دادید دانشجو همیشه در صحنه هست متشکرم از اینکه نشون دادین دانشجو رو میشه زندانی کرد اما نمیشه خفه کرد متشکرم صدای کف و سوت جمعیت بلند شد متشکرم دوستان ،متشکرم
سارا خودشم نمیدونست چرا از این ژستای پویان خوشش نمیومد
دوستان همگی شما حتما دستورالعمل جدید دانشگاه رو دیدید.لطفا گوش کنید ،این قوانین که از هدایای دولت جدید جناب رییس جمهوره توهین مستقیم به درک و فهم و شعور همه ماست. صریحا میگم دوستان عزیز ،اگه امروز ساکت بمونیم و حرفی نزنیم پس فردا هر کسی جرات میکنه به کوچکترین رفتار ما ایراد بگیره،اصلا حد و !مرز این پوشش مناسب رو کی میخواد تعیین کنه.؟نگهبان دانشگاه ؟که اگه از قیافه یکی خوشش نیومد خیلی راحت جلوی ورودش به دانشگاه که خونه اصلی یه دانشجوه رو بگیره؟!؟!لابد فردا بین راهروهای دانشگاه هم دیوار میکشن
بازم صدای تشویق بچه ها حرفهای پویان رو ناتمام گذاشتاونا حق حرف زدن رو از دانشجو گرفتن اونا آزادی رو از ما گرفتن.این یه هشداره دوستان من . ولی دارن گستاخی رو به حدی میرسونن که دیگه حتی حق نفس کشیدنم هم نداشته باشیم.اینجا خونه تووه و کسی حق نداره بهت بگه تو خونه ات چطوری لباس بپوشی!دانشجوی عزیز هوشیار باش
پویان در حالیکه صدای تشویق پی در پی بچه ها همراهیش میکرد از میز پایین اومد.نوبت نفر بعدی بود
میشه افاضه بفرمایین !؟یلدا سرشو زیر انداخته بود و یکریز میخندید سارا یه نگاه بزرگترانه ای بهش انداخت و گفت چرا سر ذوق تشریف آوردین؟ یلدا مثل اینکه آدمی که چیز ملوسی دیده باشه گفت :ازسادگی و معصومیت بعضیها خنده ام میگیره!ابله ؟معصومیت؟باز کی رو وسط گذاشتی؟کلا همه تون رو!؟سارا با دلخوری گفت :بله! کم نیاری یه وقت!؟اما یلدا بی توجه ادامه داد :خدایی خنده داره !بعضیها خودشون رو مرکز عالم هستی میدونن چشمشون هیچ جا رو نمیبینه جز خودشون بزرگترین درد بشری رو این میدونن که بچه پلنگه امروز همبازی نداشته حوصله اش سر رفته!عین این گروههای مدافع پلنگ خال خالی
تو حرص آدمو در میاری یلدا اینا مسئله کمیه ؟چیزی هست تو دنیا از آزادی آدم باارزشتر؟ از عزت نفسش؟از به رسمیت شناخته شدن شخصیتش؟ خیلیه یه تجمع کردیم بگیم آقا بالا سر نمیخوایم ؟حقوق بشر! این حق ما نیست؟
والا...؟ نگو آزادی آدم ،نگو به رسمیت شناخته شدن شخصیت انسان، بگو آزادی من ،شخصیت من، من،من! یه عده آدمو چند کیلومتر اونورتر توی خونه خودشون اسیر کردن، یه زندان روباز چند میلیون نفری، تا از در اومدن توی خونه های اونا نشستن و صاحب خونه هاشون رو عین حیوون ولگرد بیرون کردن. بلکه حتی حقوق همون حیوونم بهشون ندادن! اکدوم شما اهمیت میدین ؟اونوقت تو میگی شخصیت انسان؟دارن تو خاک خودشون میکشنشون !بچه هاشونو شکنجه میکنن اونوقت شما غصه تون چیه؟ که نگهبان دم در میگه خانم آستینت رو بکش پایین !حقوق بشر! هه ..چه جوکی؟ یه بار شد کنار این تحصنا یه شعار بدین یا یه جمله فسقلی بنویسین که یکی جلوی این وحشیای صهیونیستو بگیره!؟همه فکر و ذکرتون اینه که من چی گیرم میاد؟
من دعوا کردم تو عصبانی هستی؟...صبر کن ببینم.این دوتا رو با هم قاطی نکن،دوتا چیزه!وایسا بهت میگم! صبر کن ولی یلدا راهشو کشید و رفتنه اینکه فکر کنین مثل بچه بسیجیا تا چیزی باب میلش نبود آنی جوش می آورد ،نه ! اصلا همچین آدمی نبودها، ولی امروز از همه چی عصبانی بود. از کساییکه با دولت مشکل دارن و کاسه کوزه اش را سر دولت . میشکنن، از کساییکه از فلسطین دفاع میکنن ولی با این دفاع تازه لج همه رو در میارن!از صدا و سیما که هیچ حقیقتی رو نمیگه ولی اکثر مردم فکر میکنن که مسئله فلسطین رو بزرگنمایی میکنه ،از مردمیکه صبح و شب فریاد میزنن ولی گوش دنیا ناشنواست . از راشل کوری که شهید شد و خونش هدر رفت...؟...شاید یلدا نمیدونه که خون شهید هدر نمیره

هیچ نظری موجود نیست: