۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

پاره گوشت و اعضای بدن همه جا پخش شده بود

پسرکنار من مثل دیوانه ها میرفت.از خود بیخود شده بود او شاهد فاجعه بود ،خیابان پراز خون بود ،ترکش های خمپاره ها به بزرگی دست شما بود
10 ژانویه 2009
به نقل از ساندی هرالد اوا یاشویچ
خانواده شادورا در ناحیه معسکر در جبالیا نوار غزه زندگی میکنند
آنها در اصل متعلق به شهر مجدل در فلسطین 1948 هستند که در اسراییل کنونی اشکلون نامیده میشود .خانه سفید یک طبقه /آنها فقط چند یارد با مدرسه سازمان ملل که 42 نفر،که 20 نفرشان کودک بودند، در آن کشته شدند فاصله دارد تانکهای اسراییلی وقتی که در ورودی آن ازدحام بود به روی آن آتش گشودند. کارکنان اورژانس و شاهدان گزارش میکردند که آن هنگام فقط پاره گوشت و اعضای بدن در خیابان دیده میشد. شاهدان میگفتند که4خمپاره تانک به زمین برخورد کرد وتکه هایی از فلزات سوزان در هوا آزاد شد

محمد شادورای نه ساله در آن زمان داشت با دوستانش در خیابان تیله بازی میکرد . بابای محمد که باسم احمد شادورا نام دارد در آن هنگام در آنجا حضور داشت . او صحنه را توضیح میدهد "من یک انفجار دیدم که بعد از آن دود سیاهی فضا را پرکرد- صحنه کاملا سیاه شده بود .اونها دوبار همونجای قبلی رو هدف قرار دادند . من یک پسر رو دیدم که با انگشتش به آسمان اشاره میکرد و میگفت ،من در مقابل خدا شاهدم، من اور بلندکردم تا بیرون ببرم.آنوقت پسرم رو دیدم ، او دوبار مورد اصابت قرارگرفته بود ، به پا وبه سر و مغزش بیرون ریخته بود "
محمود 15 ساله با چشمانی گشاد شده از ترس میگفت ."همه جا پا افتاده بود ، همینطور تکه های بدن و بعضی مردم سر نداشتند ، گوشت . یک پسر کنار من مثل دیوونه ها میرفت ، از خود بیخود شده بود ، او فاجعه رو دیده بود ،خیابان پر از خون بود ،ترکش های خمپاره ها به بزرگی دست شما بود "ا
من در خانه شادورا نشسته ام . زنان خانه در دومین روز عزاداری دسته جمعیشون هستند. مادر محمد مثل سنگ بیحرکت و ساکته ، و توسط خواهرانش ،خاله ها و عمه هایش و دخترانش نجاح 17 ایمان 12وشداد 2 احاطه شده همه از محمد یاد میکنند . خانه آنها بسیار ساده هست قسمتی از فضای اتاق نشیمن باز هست با یه سقف شیار دار که کبوترهای سفید داخل آنها لانه کرده اند .شما میتوانید از لای درز یک متری آن هلیکوپترهای آپاچی رو که شعله های خیره کننده ای رو پخش میکنند ببینید
سه تا گربه که یکیشون توله گربه حنایی رنگ هست در نور آفتاب دراز کشیدن.کف زمین با بوریایی حصیری رنگ فرش شده ، متکاهای اسفنجی به دیوارها تکیه داده شده اند و شما یک پوستر اونجا میبینی ،ندال ،24 ساله، با موهای کوتاه شده و صورت کاملا تراشیده با چشمهای آرام . اویک مبارز جهاد اسلامی بود

او دوماه قبل مستقیما با موشک اسراییلی هدف قرار گرفته و کشته شده بود. مانند همه خانواده های اینجا،هیچگونه تطابق عقیده در زمینه سیاسی وجود ندارد. باسم فرمانده ارشد در گروه فتاح بود و برادرش افسر اطلاعات پلیس .
باسم کار نمیکند با اینحال هنوز هم ماهیانه 700$ حقوق از فتاح در رام الله دریافت میکند. ولی حتی اینهم کفایت خانواده اش را با 7 فرزند نمیکند.
اجاره خانه یک اتاقه آنها 100$ در ماه است.قیمت گاز -که از زمان محاصره بیش از دوبرابر شده است - حدود 120$ برای یک سیلندر 6 کیلوگرمی است .تهیه آن دو هفته طول میکشد و در این مدت آنها روی یک اجاق کاهگلی ابتدایی آشپزی میکنند که سوخت آن کاغذ و چوب است. همه نه نفر اعضای خانواده در یک اتاق میخوابند
آب در خانه نبود . خطوط برق در حمله پنجشنبه تانک از بین رفته بود و سیستم آبرسانی خانه با برق کار میکرد. حتی بدون این حمله هم برق فقط ساعات معینی از روز برقرار بود.
نجاح 17 شماره تلفن من رو میخواست او یک نوجوان سرزنده در در لباس سیاه عزا و با حجاب است. البته که به او دادم. از او پرسیدم برادرش چه شکلی بود."او بهترین فرد در میان ما بود. بسیار مهربان بود"
"وقتیکه تلویزیون را میدید از صحنه های کشتار بسیار وحشتزده میشد -دائم بچه ها کشته میشدند"ا
ما شام را در نور شمعها خوردیم .یک بشقاب کوچک از کنسرو ماهی و دوتا کاسه "سالاد غزه" گوجه تکه شده و پیازبا فلفل تند-نوعی سالسا ،روغن زیتون از درخت زیتون خانه ،موجدارای سرد (هیچ گازی برای گرم کردن آن نبود ) مخلوطی از برنج و عدس ، و نان.بعد از بالا دادن غذا من زیر یک پتو نشستم ، توجه همه روی مهمان جدید خانه بود..بچه ها 51% جمعیت غزه را تشکیل میدهند و شاهد همه چیز هستند
"بسیاری از همسایه های ما کشته شدند. " ، فواد توضیح میدهد ایمان 12 ساله میگوید من یکی از دختران نزار ریان رو میشناختم ، که فرمانده ارشد حماس بودو به همراه زن و 11 فرزندش کشته شد. آیه رایان ،12 ساله ، وقتی مرد که 8 بمب که از یک جنگنده اف 16 شلیک شده بود داخل خانه شان منفجر شد. 10 خانه دیگر هم در هنگام حمله تخریب شد. من صحنه رو با چشمهای خودم دیدم . تکه های بزرگ تخته سنگ های بتنی یکی روی دیگری تل انبار شده بود. خانه های خاک شده ، کپه ای به عرض چند صد متر، که حداقل چهار آپارتمان با دیوارهای فرو ریخته در اطرافش دیده میشد.اتاق های محل زندگی کاملا نمایان شده بود.دیوارهای رنگی با عکسهایی از افراد نزدیک وصحنه های غروب دیده میشد ، آشپزخانه های داغون ، که خانواده ها داشتند در میان خرابه هایشان چیزهایی جمع میکردند، و زیرهمه آنها یک اسب مرده که از گردوخاک سفید شده بود به یک سمت افتاده بود

"به این نگاه کن "،محمود 15 ساله گفت.او یک تکه سنگ به اندازه آناناس تو دستم گذاشت.این روز حمله ازتوی سقف خانه مادربزرگم ، همین در بغلی، داخل اومد. این سقفشون رو خراب کرد اگر ما اونجا بودیم ممکن بو کشته بشیم"
پدر محمد چای کهربایی شیرینش را به آرامی مینوشید."شما بچه های مارو خیلی شاد کرده اید"، او گفت
او پکی به سیگارش میزند ."من در اراییل کار کرده ام،من با اسراییلیها زندگی کرده ام،یهودیانی اروپایی بودند ،یا عراقی یا از عربها و ما با هم کنار اومدیم ، ما دوست بودیم .آنها مردم خوبی هستند ، 100%. من 12 سال آنجا کار کردم ، ولی هیچی تغییر نکرده "ه
باسم در سال 1983 زندانی شده بود ، قبل ازاینکه انتفاضه اول آغاز بشود. او در آنزمان فقط 16 سال داشت و 3 سال در زندان اسراییلیها محبوس بود ."میدونی چرا؟"،از من پرسید ، چروکهای خشکیده ریز سالهای مبارزه در تاریکی چشمک میزدند."به خاطر پرتاب سنگ"ه
"من نتونستم که تحصیلاتم رو به پایان برسونم ، من اجازه نداشتم و صلیب سرخ هیچکاری برای ما نکرد آنها فقط به ما مقداری لباس دادند"ه
باسم نگاهی به پوستر ندال انداخت و گفت"او یک جنگجو بود "،"پسر من ، نه ساله بود،او مرتکب هیچ گناهی نشده بود. دین ما میگه پسر ما در بهشت هست. اوآب بهشتی خواهد نوشید.پسر من یک شهید است"ا
ما آماده رفتن به رختخواب شدیم .ساعت 8 شب بود و همه چیز در نور شمعها نارنجی دود گرفته به نظر میرسه .صدای بمبهای سقوط کننده خانه را میلرزاند ،صدای کشیده سوت مانندو صدای خفه برخورد.بچه ها میگویند "ما این صدا رو تمام شب میشنویم "ا
ریم مادر محمد 36 ساله است اما 10 سال بزرگتر از سنش به نظر میرسد .او لباسهای محمد را بیرون میکشد آنها را روی صورت خود میگذارد و میبوید و آنگاه تا میکند
او در نور ملایم شمعها گریه را از سر میگیرد ،او به آرامی میگوید"کجا،کجا؟".خواهرانش او را آرام میکند .ام قاسم یکی از آنهاست."تو میدونیکه مانمیتونیم بخوابیم ،نمیتونیم زندگی کنیم،هیچ گازی نداریم ،هیچ نانی ،هیچ آبی "ا
باسم مراسم خاکسپاری 42 نفر کشته رو به یاد می آورد .من هم حضور داشتم
"بعد از یک سال و نیم بار اولی بود که با یکدیگر راهپیمایی میکردیم،همگی با هم نماز خواندیم،همه گروهای سیاسی ،همه پرچمها آنجا حضور داشتند، من پسرم رو در مراسم خواستم پسرمن پسر مردم هم هست "ه

معمولا هر دسته سیاسی مراسم یادبود وتدفین خودشان رو دارند.محمود 15 ساله ،مراسم را به خاطر میاورد."ما برای دفن کشته شدگان رفتیم و اسراییلیها به ما شلیک کردند ، ما بسیار ترسیده بودیم، ما میدویدیم. همیشه میترسیم ،همیشه ممکن هست هدف قرار بگیریم"ه
در حالیکه روی تپه ماسه ای کوچکی نشسته بودیم وبه آواز زیبا و غمناکی در دوردست گوش میکردیم،آوازی با صدایی عمیق بود. من جمعیت عزاداری رو دیدم که فریاد زنان از روی سنگ قبرها به سمت خروجی میدویدند،صدای تیر یکی بعد از دیگری از جمعیت به گوش میرسید.تک تیراندازان "خناس" ،دوستم با حالتی اخم کرده گفت
من از احمد 16 ساله پرسیدم او در مورد راکتهای مقاومت فلسطینی چه نظری دارد."اونها ما را هدف موشک قرار میدهند و ما هیچ کاری نکنیم؟ مال ما مثل بازی هستند،در مقابل مال اونها مثل اسباب بازی میمونند . ولی مال ما باعث افزایش روحیه مان میشود"
میریم که با صداهای موشکهای برخورد کننده بخوابیم آنهاییکه نزدیکتر میخورند خانه را به لرزه در می آورند.ترس در سینه های ما لانه کرده."اون یکی خونه بود! اون یه خونه بود،"، صدای نفسها در نیمه شب. خانه صالحا در بیت لاهیا در ساعت 4:30صبح بمباران شد. 6 نفر از اعضای خانواده که چهارتاشان زیر 15 سال بودند کشته شدند. بنابه گفته دوستان آنهابه آنجا نقل مکان کرده بودند تا در امان باشند.
ما از صدای بمباران بیدار میشویم. من 15 حمله موشکی اسراییلی رو شمردم که از 7 تا 8:30 اتفاق افتاد دو موشک در حال از هم پاشی قدیمی فلسطینی در پاسخ به آن شلیک شد. ما ده نفر بشقاب خاگینه ای که شاید از 5 تخم مرغ درست شده بودو روی آن فلفل پاشیده بودند را همراه 5 قرص نان را مشترک بودیم
همه خانواده با یکدیگر سکوت کرد .راویه 17 ساله گفت،"جبالیا بسیار زیبا بود"،یک عمه یا خاله که به دیدنمان آمده بود برایمان چایی ریخت."اون نزدیک یک باغ هست پر از درختان پرتقال.اسراییلیها دائم توش موشک میزنند "ه

هیچ نظری موجود نیست: