دانشگاه امیر کبیر 24 آبانماه 1389 ساعت 15:30
تمام صندلی های آمفی تئاتر نه چندان بزرگ دانشگاه امیر کبیر کاملا پر شده بود چند نفری ایستاده بودند مراسم با تکبیر آغاز شد هنگامیکه در ساعت 15:50 دقیقه شجاعان کره خاکی ما به جایگاه دعوت شدند همه به احترام آنها از جا برخاستند گرچه کل مراسم وهمه اشتیاق و تحسین حضار در مقابل حرکت بزرگ حقیقت جویانه آنها که چندماه پیش چشم جهان را خیره کرد قابل نبود، و کدام از خودگذشته در راه رضای خدا به تحسین مردم نیازمند هست ؟
سمیه ارتیکین ، ایلیاس ییلماز به همراه دخترش که فقط 18 سال سن دارد و شاهد صحنه های خونین آفریده دست صهیونیست ها در کشتی ماوی مارماره بوده است در مقابل جمعیت مشتاق قرار گرفتند.
دلیل حضور آنها در این ناوگان که به ناوگان آزادی مشهور شد و رژیم صهیونیستی در مقابل آن به طور کامل احساس عجز کرد چه بود ؟
گفتگو با صحبت های سمیه ارتیکین خبرنگار ترک تبار آغاز شد ؛
یکی از علت های سوار شدن من به کشتی این بود که داوطلب های زیادی وجود داشتند که نمی توانستند سوار کشتی بشوند و من میخواستم یک مستند برای آشنایی بقیه بسازم ، قبل از آن دوبار به غزه سفر کرده بودم . به طور معمول ما خبرنگارها دومطلب داریم یکی عراق و دیگری فلسطین ، که هردو مربوط به کشتار است.
یک روز یکی از دوست هایم یک عکس و فیلم کوتاهی آورد که صحنه های زیبایی از ساحل داشت و وقتی به من گفت این غزه است در من این اشتیاق به وجود آمد که برای دیدن آن بروم میخواستم بدانم چرا در چنین جای زیبایی مردم هدف حملات وحشیانه قرار می گیرند . با چنین علاقه ای به سفارت رژیم صهیونیستی (در ترکیه ) مراجعه کردم و آنها از من دلیل خواستند ؛ که برای چه میخواهی آنجا بروی؟. رژیم صهیونیستی به ما اجازه نمی داد ولی خدا خواست و مطلع شدیم عده ای از پزشکان داوطلب می خواهند به آنجا بروند و تصمیم گرفتیم همراه آنها برویم.
البته رفتن به آنجا خیلی سخت بود و آنوقت بود که واقعیت امر را مشاهده کردم و فهمیدم تمام این نقاط یعنی قدس، کرانه باختری و غزه از هم جدا هستند . در کرانه باختری محاصره تقریبا وجود نداشت ولی در غزه وضع فرق میکرد. مردم با سربازان اسراییلی تقریبا با هم زندگی میکردند و رودر رو بودند.
باورکردنی نبود ! سربازان اسراییلی وارد یک خانه می شدند مردم را حبس میکردند و مثلا به تماشای مسابقه فوتبال می نشستند. البته ما از مسیر خاصی به غزه رفتیم با اینکه پاسپورت داشتیم ... . از یک تونل گذشتیم .چیزیکه پس از آن تونل یک کیلومتری مشاهده می کنید یک شهر خراب شده و یک زندان باز است . پس از چند ساعت گشت و گذار در غزه متوجه روحیه ونگاه غزه ای ها شدم به طور باور نکردنی روحیه قوی دارند ، واین زندان بزرگ باز برای آنها عادی شده است.
در خانه های ما عکس های مختلف هست که مربوط به سالگرد ازدواج ها و جشن ها واز این قبیل است ولی در غزه نقاشی های مقاومت و تصاویر مقاومت در روی دیوارها در کوچه ها و خیابان ها مشاهده می شود. آنجا با چند نفر صحبت کردم . با پدر و مادری (یک جوان شهید) صحبت کردم پدرش گفت پسرم جوان بود و همیشه در مرز کشیک می داد و به من میگفت دعا کنید من شهید بشوم .
مادر میگفت : من گفتم اینکه نمیشه ، مادر برای شهادت فرزندش دعا کنه . آخرش قبول کردم
ارتیکین ادامه داد بعد چیزی گفت که تن من لرزید مادر آن شهید در ادامه به سمیه ارتیکین گفته بود
: به او گفتم باشه . ولی قول بده تکه تکه برنگردی ،
چون هر جوانی که آنجا شهید میشد جسم تکه تکه شده اش برمیگشت . ولی مدت کوتاهی بعد فرزندش شهید شد و مطابق با پیش بینی مادر بدنش تکه تکه میشودو و پدرش هم جمله ای داشت که هیچوقت یادم نمیره .
پدر میگفت : هروقت جوانم در خانه دراز میکشید نور خاصی در صورتش می دیدم و احساس میکردم از دستمون میره و...
با پدر دیگه ای آشنا شدم که دو پسر داشت که هر دو شهید شده بودند آنهم از دو جناح مختلف ؛ فتح و حماس (در مقابل اسراییل).
خود پدر تعریف می کرد یک روز به آنها اخطار می کنند خانه را تخلیه کنید زیرا صهیونیست ها قصد تخریب خانه را داشتند ولی آنها تخلیه نمی کنندو یک هفته در برابر رژیم اشغالگر مقاومت می کنند تا جاییکه رژیم صهیونیستی از تخریب خانه آنها منصرف می شود. البته همیشه اینطور نیست و با یک مقاومت به این سادگی منصرف نمی شود. ولی ، آنجا ، مقاومت ها خیلی جانانه است حتی کودکان هم مقاومت می کنند .
دفعه دوم از طرف مصر به غزه رفتم. ورود به غزه خیلی سخت هست ولی خروج از آنجا سخت تر هست . بعضی افراد می گویند شما بیکار هستید. چرا به غزه می روید . باید بگویم ما خانواده داریم وقتی بخواهیم چیزی بخریم ، می خریم شما برای کودکانتان شکلات می خرید هرچه بخواهید می خرید. ولی آنجا چیزی نیست ، فقط بچه ها گلوله می خورند. شما ممکن است بی تفاوت بایستید من نمی توانم . من برای اینکه سوار کشتی غزه بشوم شش ماه در نوبت بودم مسئول این کشتی بولنت ییلدریم به من چیزی گفتند که هنوز یادم هست ایشون به من گفت علت رفتن ما به غزه این هست که تعدادی افراد بیگناه محاصره شده اند نه فقط چون مسلمان هستند اگر جای دیگری بود و مسلمان هم نبودند ،همین کار را می کردیم. گرچه وظیفه دینی ما هم هست . در غزه فقط مسلمان زندگی نمی کنه مسیحی هم آنجا هست وما برای کمک به آنها [هم] می رفتیم.
کشتی فوق العاده بود . پیر، جوان ،زن ومرد .
حتی بین آتها یک جوانی بود که مادرش را سالها ندیده بود . چون مادرش در غزه بود و داستان تلخی هم دارد. سالها بود که مادرش را ندیده بود چون رژیم صهیونیستی بهش اجازه نمی داد کشتی غزه تنها امیدش بود. چند ساعت قبل از حمله رژیم صهیونیستی به کشتی ، به غزه زنگ زد که دارم میآیم . و خواهرش جواب داد ، بعد دیدیم که رنگش برگشته و فهمیدیم که مادرش ساعتی قبل فوت کرده بود.
می خواهم بگویم که کشتی ماوی مارماره فقط کمک حمل نمی کرد.
کشتی ماوی مارماره وجدان بشری را حمل می کرد. وقتی حمله شد زنها پایین رفتند تا در امان باشند و به آنها آسیبی نرسد. ولی من آغاز حمله را دیدم و همانطور که پایین می رفتم دیدم که سه نفر شهید شدند و نفر چهارم را هم دیدم که شهید شد.
مترجم توضیح می دهد از اینجا به بعد را آقای مراد ییلماز از ترکیه ادامه می دهد زیرا روی عرشه بوده و در دفاع از کشتی شرکت کرده است.
مراد حن ییلماز می گوید : از ترکیه از طرف سازمان حقوق بشری برای شما سلام آورده ام.
داستان این کشتی از آنتالیا بندر کپه(؟) شروع شد.سازمان حقوق بشزی ترکیه اعلام کرده بود آنهاییکه می خواهند شرکت کنند بیایند آنتالیا و ماهم رفتیم . در روزهای اول 350 نفر از مسلمانان ترک از سازمان های دولتی و عادی سوار شدند و همه یک هدف مشترک داشتند می خواستند محاصره ناجوانمردانه را بشکنند و یک پیام انسانی را به جهان برسانند. من در اینجا شاهد وقایع جالبی بودم. شاهد بودم که مردم از اقوام مختلف با اعتقادات متفاوت مسلمان، مسیحی، یهودی و حتی سکولار برای یک هدف حرکت کرده بودند ، برای شکستن محاصره . 650 نفر در یک کشتی . اول نگران بودم راستش نگرانی ما اول این بود که ما مسلمان هستیم ولی با سکولارها مسیحی ها و یهودی ها چطور می خواهیم دوام بیاوریم ، خب سخت هست. ولی هدف انساندوست ما ، ما را یکی کرده بود. کشتی ها به شش تا رسید وقتی کشتی ها به شش تا رسید به طرف غزه حرکت کردیم.
نیمه های شب( "31 می" ) صدای قایق های جنگی صهیونیست ها و هلی کوپترهای صهیونیست ها را شنیدیم که خیلی وحشتناک بود آقای بولنت ییلدریم که مسئول حقوق بشر ترکیه بود به جهان اعلام کرد که رژیم صهیونیستی چه قصدی دارد و جان ما در خطر است و این حرکت تا نماز صبح ادامه داشت. در کشتی نمازها را به جماعت می خواندیم وقتی به نماز صبح رسیدیم از سه طرف به ما حمله کردند (از دو طرف کشتی و از بالا با هلیکوپتر) مسلمانان ترکیه برای اینکه به زنان و بچه ها آسیب نرسد آنها را به زیر عرشه بردند و از اون 300 نفر(غیر مسلمان و غیر ترک) هم تصمیم گرفتیم حمایت کنیم
غیر قابل باور بود ، آنها به ما حمله کردند از بالا هم هلی کوپترها کماندوهای شان را با طناب پایین فرستادند ما حامل امانات مردم بودیم مثل دارو ، شیر خشک برای بچه ها و تصمیم گرفتیم دفاع کنیم و برای همین کار لوازم خاصی را آماده کردیم و حتی خانم ها هم همین تصمیم را داشتند می گفتند بدون دفاع کشتی را به اینها نمی دهیم . 50 یا 60 تا خانم بودند که یکی از آنها به نام "چیدام"(؟) یک قهرمان واقعی بود و به همراه چند خانم می خواستند از کشتی حفاظت کنند ولی اجازه ندادیم . چون گفتیم جایز نیست اول با گلوله های پلاستیکی شلیک می کردند .
ما جارو ، با چوب و چوبدستی داشتیم وقتی آنها شلیک کردند ما هم اینها را در آوردیم . وقتی ما از چوبدستی استفاده کردیم ترسیدند و از گلوله های واقعی استفاده کردند.
در چند دقیقه اول حدود 50 ، 60 تا کماندو وارد عرشه کشتی شدند و ماهم چیز زیادی نداشتیم . تنها چیزهایی که داشتیم چند تا سیب زمینی و جارو و از این طور چیزها بود که از آشپزخانه کشتی آوردیم .
یکی از رفقای مان به نام آقای جودت که خبرنگار بود می خواست با دوربین دفاع کند . با فلاش دوربین توی چشم آنها نور میزد که منصرفشان کند و بترساندشان . ما اینطور چیزها را برای دفاع داشتیم اصلا این حرف ها که گفته شد ما تروریست بودیم و اسلحه استفاده کردیم صحیح نیست و آقای جودت یک تیر از داخل دوربینش گذشت و به پیشانی اش خورد و شهید شد.
یکی از بچه ها روی زمین نشسته بود و با چوب نیم متری روی زمین میزد تا صهیونیست ها را بترساند و 7 ، 8 تا کماندوی اسراییلی گارد گرفته بودند و نیم ساعت نگاهش میکردند و می ترسیدند نزدیک شوند و به این صورت یک ساعت و ربع از خودمان با سیب زمینی و چوب دفاع کردیم و 54 نفر مجروح شدند. وقتی دیدیم طرف ما هیچ شرمی ندارد کم آوردیم و دیدیم نمی توانیم مقاومت کنیم تصمیم گرفتیم تسلیم شویم . اینقدر از ما می ترسیدند که بعد از اینکه تسلیم شدیم 2 ساعت و نیم طول کشید تا تک تک ما را گرفتند.
سه نفر اسراییلی را اسیر گرفتیم وقتی آنها را گرفتیم و فهمیدند می خواهیم آنها را پایین ببریم خیلی ترسیدند . آنها را پایین بردیم تا دکتر خودمان به آنها رسیدگی کند ولی باور نمی کردند برای اینکار آنها را پایین می بریم . خیلی معذرت میخوام که اینو میگم . ولی یکی از این کماندوها که خیلی هیکل بزرگی هم داشت خودش را از ترس خیس کرد. می ترسید پایین برود. چون خودشان به راحتی آدم میکشند فکر می کردند ما هم مثل آنها هستیم .
ما هم سه زخمی داشتیم که حالشان بد بود . می ترسیدند به ما نزدیک بشوند و اینها راببرند . هرچه به آنها میگفتیم اینها را ببرید نمی بردند تا اینکه کسانی را که به عبری و انگلیسی صحبت می کردند با آنها صحبت کردند. بازهم می ترسیدند به ما نزدیک شوند.این باور کردنی نیست.
خداوند به ما شجاعتی داده بود . و ما نمی ترسیدیم ولی آنها که همه جور اسلحه داشتند خیلی می ترسیدند. خداوند ترس را توی دل آنها ریخته بود . خدا میخواست ما با چشم خود ببینیم که وقتی بخواهیم با آنها مقابله کنیم همه شان فرار میکردن. ولی نمی خواستیم به آنها بهانه بدهیم . چیزیکه خدا در آنجا به ما نشان داد باورنکردنی بود.
دو فرکانس رادیویی داشتیم که اجاره کرده بودیم اولیش را اسراییل از بین برد ولی با دومی اخبار کشتی را به دنیا مخابره میکردیم. تا وقتی با چشم خود نبینید باور نمی کنید که یک انسان می تواند اینقدر رذل باشد. فرکانس اول را ناجوانمردانه تخریب کردند . وقتی دومی را راه انداختیم آقای بولنت ییلدریم ظرف چند دقیقه قصد آنها را به 60 کشور جهان مخابره کرد و اینکه جان ما در خطر هست و شاید این را شنیدند که منصرف شدند.
خدا خواست تا ما سوار کشتی شویم و به غزه برویم و اسراییلی ها مقابل ما سبز بشوند وبا چشم خود ببینیم . همان کماندوهایی که راجع بهشان گفته میشد به ما حمله کردند و دیدیم که چقدر ترسو بودند . وخدا ماسک اسراییل را به این وسیله (کشتی ) پایین آورد .
اسراییل با این کار مرتکب حماقت شد و اسراییل در اینجا در واقع با هفت تیر به پای خودش شلیک کرد.
علت پیوستن ترکیه به این قضیه چیست؟
مراد حسن ییلماز : چون حکومت های قبل ترکیه نسبت به مسائل کشورهای اسلامی بی تفاوت بودند ولی دولت جدید علاقمند هست.
ارتیکین :از سالیان دور مردم در ترکیه برای فلسطین دعا میکردند و برای بچه ها داستان مظلومیت فلسطینی ها را تعریف می کردند. ولی دولت هم در این موضوع کمک کرده است.
ییلماز : دخترم عزیزترین چیز من هست و با میل خودش می خواست در این کشتی شرکت کند. تصمیم گرفتم عزیزترین چیزم را برای خدا بدهم . و دخترم هم می خواست و با او صحبت کردم و قبول کرد.
دختر مراد ییلماز : برای من مهم بود که در کنار یتیم های غزه ای بنشینم و بغلشون کنم. اونهمه آدم در کشتی ، 650 نفر به خصوص برای یک خانم راحت نیست. ولی برای همدردی با یتیم های غزه چاره دیگری نیست . خیلی از مسافران کف کشتی می خوابیدن . نمی توانستیم به فکر خودمون باشیم . تنها انگیزه ما کمک بود. کسی به فکر خودش نبود ولی اون ساعت که در کشتی بودیم فوق العاده آرامش داشتیم در صبح 31 ماه می حمله وحشیانه شروع شد . به طوریکه کسی فکر نمی کرد اسراییل به این شکل حمله کند. من عقب کشتی بودم با اینحال صدای بمبها و نارنجک های صوتی را که می زدند می شنیدم . بالای عرشه قتل عام بود.
وقتی بالا رفتیم، هر لحظه هر صحنه ای می دیدیم تکان دهنده بود همه جا پر از خون بود . پر از وحشت بود یا کسی زخمی بود یا شهید شده بود . وقتی 4 نفر را در یک متر جا دیدم که شهید شده بودند فهمیدم اسراییل کی هست . باید عرض کنم ، من یک قطره اشک هم از چشم هام نیومد.
و در اینجا همایش خاتمه داده شد وبعضی حاضران با قهرمانان کشتی آزادی که پرچم فلسطین را در دست داشتند عکس دسته جمعی انداختند .